نوع مقاله : نگاه
توسعهیافتگی فهرست ناراحتیهای من
هنوز هم معلوم نیست ویروسهایی مثل ایبولا یا ایدز، چگونه به وجود آمدند و در جهان منتشر شدند؟ اما به نظر نگارنده، این احتمال که چنین ویروسهایی در آزمایشگاههای تسلیحات بیولوژیک تولید شده باشند، از همه بیشتر است؛ همان آزمایشگاههایی که اکثر اختراعات کلیدی و مهم دنیای مدرنیته، برای نخستینبار در آنها شکل گرفته است. فعلاً بحث ما تکنولوژی یا ایدز و ایبولا نیست؛ اما کاش تمام بیماریهای لاعلاج و نوظهور دوران معاصر، از جنس ویروسهایی بود که فقط به جسم یا دستگاه ایمنی بدن انسان را حمله میکرد!
البته در چند دههی اخیر، از واژهی هیستری زیاد استفاده نمیشود؛ بلکه در طبقهبندیهای جدید، هیستری تحت عنوانهای اختلالات شبهجسمی، ساختگی، تجزیهای و اختلال شخصیت هیستریک طبقهبندی شده است؛ همان مطلبی که لاکان اشاره میکرد.
این افراد ضمن نیاز مفرط به ستایششدن، ظاهراً دراماتیک هستند و گفتار پر آب و تاب دارند، آنها توانایی تقلید و بازیکردن نقش دیگران را بهخوبی دارند و استفاده از زبان اندام را در روابط با دیگران و همچنان انتظار بیش از حد برای توجه و تلقینپذیری دارند. سپس مواردی چون اغواگری، هیجانزدگی، خودشیفتگی و خودبینی، تمارض، نمایشگری عواطف سطحی و تمایل به جلب توجه، وابستگی شخصیتی و غیره، جزو علائم و نشانههای این بیماری فهرست میشوند؛ اما در اینجا منظور لاکان، هیستری شدید است؛ یعنی بیماری که دست از مقاومت روانی برای حفظ و حراست از سلامت روانی خود برداشته است. او از دیگران میخواهد که کمکش کنند؛ یعنی بیماری که در خودخواهی خود نیز، به مشکل خورده است.
۶. همانطور که دیدیم، امروزه روانشناسان دیگر از هیستری کمتر حرف میزنند. اجمالاً بیمار قبل از فروپاشی شخصیتی، ممکن است برای حفظ خود به گرایشهای هیستریک روی بیاورد. سربازی که از شدت فشار روانی کور میشود، درواقع به دیگران متوسل شده است که او را از این شرایط خارج کنند. زنانی که به اغواگری و تمارض روی میآورند، امیدوارند مورد توجه دیگران قرار بگیرند؛ اما وقتی از این موضوع ناامید شدند، چه اتفاقی میافتد؟ پاسخ کوتاه این است که هیستری هم، کمکم از فهرست بیماریهای روانی خارج میشود و جای خود را به افسردگیهای شدید میدهد.
انسان، موجودیست که در طی هزاران سال، خود را با شرایط محیطی وفق داده است. یکی از مهمترین وجه تسمیههای واژهی انسان، همین انسگرفتن، عادت کردن و کنارآمدن با شرایط موجود است. شرایطی که مدرنیته را رقم زده است، همانقدر که از افسردگی ریشه گرفتهاند، به افسردگی نیز بازمیگردند؛ چون ظاهراً افسردگی، بهترین مکانیسم روانی انسان برای مواجهه با مدرنیته است و گرایشهای هیستریک، دیگر خریدار ندارد.
تا اینجا هر چه گفتیم، عمدتاً متوجه مردم کشورهایی بود که در مرکز مدرنیزاسیون و توسعهیافتگی قرار گرفتهاند. این شرایط برای کشورهایی مثل ما، میتواند بهمراتب دشوارتر باشد؛ چون ما همین مدرنیته را میخواهیم و به آن نرسیدهایم. گاهی روشنفکران غربزده، ما شیعیان را متهم به غمپروری و ماتمدوستی میکنند؛ مثلاً نعوذبالله، عزاداریها و روضهخوانیهای ایام محرم را به سخره میگیرند؛ اما بعید است یک ایرانی، برای یکبار هم که شده، مثلاً در حرم امام رضا(ع) گریه نکرده باشد و بعید است فراموش کرده باشد که بعد از این گریه، چقدر حال آدم خوب است.
۷. فرصت نیست از روانشناسی لاکان، بهویژه «ژوئیسانس» مفصل بحث کنیم؛ اما امروز حتی علوم روانشناسی نیز میدانند که ماهیت شادیهای اهل دنیا، بیشتر از جنس همان رنج است. غمها میتوانند انواع مختلفی داشته باشند. ما معمولاً ممکن است تمامی اینها را یکجور اسم ببریم؛ اما اتفاقاً برخی از غمها، دقیقاً ضدافسردگیاند و کسانی افسردگی میگیرند که این نوع غمها را نداشته باشند. یک انسان خودخواه و نادان، بعید است غصهی جامعه را بخورد و بعید است نگران نسلهای آیندهی بشر باشد؛ اما یک انسان آگاه، هیچوقت نمیخواهد اینقدر ابلهانه زندگی کند. اصلاً وجود چنین غمهایی در عمق روح او، بزرگترین سرمایههای وجودیاش نیز هستند. انسان، تولد خودش را در این دنیا با گریه آغاز میکند.
در تفکر دینی، چیزی باارزشتر و در عین حال، بیارزشتر از زندگی دنیا نداریم؛ به این صورت که هیچ هدفی، بیارزشتر از دنیا نیست؛ همانطور که هیچ چیزی ارزشمندتر از آن وجود ندارد.
هدفگرفتن و هدفدانستن خود این دنیا، اصل معنای افسردگیست و بشر معاصر افسرده میشود، وقتی میبیند رشد اینهمه وسایل و ابزارهای خدماتی - رفاهی، نتیجهی عکس داده است. رفاه، یعنی راحتشدن از رنجهایی چون گرسنگی و نیاز به مسکن، نیاز به سرعت و غیره؛ اما وقتی غایت زندگی انسان طلب همین جنس رفاه میشود، درمییابد که گویی سوسکها و سنگها، از او مرفهترند.
افسردگی، ذات آن تفکریست که غایت همت خود را رفاهطلبی میداند؛ ماشینهای مختلف برای راحتشدن از مشکلات مختلف، آنتیبیوتیک برای راحتشدن از شر میکروبهای مضر، لباسهای زیبا برای راحتشدن از احتمال عدم زیبایی، مهمانیهای آنچنانی برای راحتشدن از احتمال نیاز به جلب توجه دیگران، خانههای بزرگ برای چیدن مبلهای راحتی در آن و...؛ مگر من چقدر ناراحتم؟
«کنفسیوس» میگفت: «شما صاحب دو زندگی هستید؛ دومی زمانی آغاز میشود که درمییابید، فقط همین یک زندگی را دارید...»
ما همین یک زندگی را داریم که یا به سعادت ابدی برسیم و یا آنرا صرف راحتشدن از مشکلات کنیم. این دومی، همانقدر که ابلهانه به نظر میرسد، ناامیدکننده هم هست. مدرنیسم، میتواند همینقدر ابلهانه باشد؛ یعنی توسعهیافتگی برای رفاهطلبی، نه توسعه برای رسیدن به شأن و مقامی که اشرف مخلوقات سزاوار آن است. این جنبهی اخیر، همان رویکرد تفکر دینیست؛ تفکری که از ابتدا تا انتها، هیچگاه دل به دنیایی نمیبندد که ماندنی نیست.
همت بلند دار که مردان روزگار
از همت بلند به جایی رسیدهاند