نوع مقاله : نگاه
ریحانه کشتکاران
این روزها مخاطبان تلویزیون، ساکنان مطیع جزیرهای خشک شدهاند که چندسالیست دورتادورش را اقیانوس بیانتهای بختآزمایی پر کرده است؛ از جوایز بانکها گرفته تا قرعهکشیهای ربگوجهفرنگی، برنج، چیپس و شامپو. قرعهکشیهای زندهی روی آنتن، بهنحوی و برنامههایی مثل «دورهمی» با گرفتن مبلغی برای شرکت در قرعهکشی بهنحوی دیگر، همه بر ریسمان پوسیدهی بختآزمایی چنگ میزنند و بدون آنکه سدی جلوی راه ببینند، تلاش میکنند هر که را بینندهی تلویزیون است، با ریسمان خود درون این اقیانوس مهیب بکشانند. اما آیا همین که مجوز ورود چنین برنامههایی به صحنهی تصویر تلویزیون صادر شده و تا به حال نیز حکمی مبنی بر حرمتشان داده نشده است، دلیل مناسبیست تا زمان ارزشمند خود را در اختیارشان قرار دهیم؟ آیا دیدن، پیگیری یا حتی شرکتکردن در چنین برنامههایی، جدا از گنجی که ممکن است نصیبمان کند، رنجی هم برایمان به ارمغان میآورد یا تأثیری بر ذهن و روحمان ندارد؟
تمام بختآزماییها و بهطورکلی، تمام اقسام قمار بر مدار واژهای مبهم به نام «شانس» میچرخند؛ واژهای که اعتقاد به آن، میتواند جهان را برای آدمی بهصورت مجموعهای از اتفاقات جلوه دهد که بدون هیچ قاعده و قانونی پیش میرود. بختآزمایی، چیزی جز شانس نمیگوید و هیچ قاعدهای برای برگزیدهشدن در آن، جز بیقاعدگی وجود ندارد. فردی که با هزاران امید و آرزو، دوست دارد نام خودش از گردونهی قرعهکشی بیرون بیاید، در دلش خداخدا میکند و میخواهد برندهی «خوششانس» این قرعهکشی باشد.
فرد بزرگسالی را فرض کنید که منتظر مینشیند تا شانس روزی زنگ در خانهاش را بزند و این روزهای ملالآور و تکراری به پایان برسد و حقوق کم، اجارهی خانه و قسط ماشین دیگر آزارش ندهد. تلویزیونهایی که بیشتر شبکههایش فریاد میزنند «شما برندهی خوششانس این قرعهکشی باشید» و همان بزرگسال که میبیند هیچوقت برندهی خوششانس این قرعهکشی، آن قرعهکشی و هیچ قرعهکشی دیگری نیست، برایش چه اتفاقی میافتد؟ او هم از خودِ بدشانس و همیشه بازندهاش خسته میشود و هم از رسانهای که مدام این حرفها را تکرار میکند، بدون آنکه از آن سودی عاید مخاطبش شود.
نوجوانی را در حال شکلگیری شخصیتش تصور کنید که وقتی به مرحلهی شناخت هوشمندانهی جهان برای انتخاب بینش زندگیاش میرسد، اطرافش را مملو از اعتقاد به شانس ببیند. وضعیت او چنین است که تمام شور زندگی و انگیزهی تغییر جهان و ساختن دنیایی آرمانی را جمع میکند؛ اما هر جا قدم میگذارد، صدایی بیخ گوشش با روشهای مختلف تکرار میکند: شانس، شانس و شانس.
در چنین اوضاعی، کودکان تبلیغهای تلویزیون را میبینند و یکی در میان احساس میکنند که شاید واقعاً لازم نیست فکر کنند، وقتی بزرگ شدند میخواهند چهکاره شوند؛ همین که آدم خوششانسی باشند کافیست تا در آینده بهاندازهی کافی و حتی بیشتر از کافی، به خود و خانوادهیشان پول، خانه و ماشین برسانند.
تمام اینها و هزاران مدل دیگر، یعنی این اعتقاد ملیح و ضمنی به شانس که در پس اذهانمان روزبهروز پررنگتر میشود، ما و فرزندانمان را به آدمهایی کمانگیزه برای حرکت بدل میکند که امید خاصی به تغییر جامعه نخواهیم داشت و فکر میکنیم که باید بنشینیم و ببینیم شانس، اتفاق و تصادف چه بر سر روزگار میآورد. بعد وقتی به قاعده اعتقاد نداشته باشیم، دیگر فعل درست و خطا برایمان تفاوتی نمیکند؛ یعنی نه برای خطا مجازاتی قائل میشویم و نه برای خیر، پاداشی؛ چون قاعده نیست که حکم میکند، بلکه شانس است!
در برابر اینها اگر کودک باشیم بیهدف، نوجوان باشیم خشن و بزرگسال باشیم افسرده میشویم. تمام اینها را با این گزاره جمع کنید، ما در کشوری زندگی میکنیم که باید هدفدار، پرتلاش و شاداب باشیم تا بتوانیم زندگی خودمان و حیات جامعه را بارور کنیم.
حالا بیایید ذهنمان را یک قدم جلوتر ببریم و فردی را تصور کنیم که یکبار پا به سلسلهی تمامنشدنی بختآزماییها گذاشته است. او یکبار برنده نمیشود، دوبار، سهبار، چهاربار و ناگهان به خود میآید و میبیند که قرعهکشیها تخدیروار عمل کردهاند و او مانده است و اعتیادی سختترکشونده به بختآزماییها. هرچه با ترفندهایی بخواهیم بختآزماییها را از اقسام قمار جدا کنیم، فایدهی خاصی ندارد؛ چون در حقیقت چنین بختآزماییهای تلویزیونی، حتی اگر از نظر شرعی قمار محسوب نشوند، خاصیت و آثار قمارگونه بر ذهن و روح دارند؛ آثاری مثل اعتیاد که همین ویژگی، بختآزماییها را به راهی بیپایان بدل میکند.
البته باز هم قصه به اینجا ختم نمیشود و در جامعهی مخاطبان بختآزماییهای تلویزیونی، رفتهرفته خصلتی پامیگیرد و رشد میکند که در هیچ جامعهای پسندیده نیست و در جامعهی اسلامی، باید بیشتر از این حرفها ناپسندیده باشد. جوایزی که رقمهای درشت دارند، مسابقاتی که زنجیروار وجود دارند و هیچوقت جهان را از لوث وجود خود پاک نمیکنند و افرادی که باید در چنین برنامههایی شرکت کنند تا پیش بروند، همه و همه پایههای محکم شکلگیری فرهنگ حرص و طمع را در جامعه بنا میکنند. طبیعیست آدمی که مدام رقمهای درشتی ببیند - که روزبهروز با تورم بیشتر میشوند - دلش میخواهد صاحب یکی از این سهمها باشد. چیز عجیبی نیست اگر حقوقی که با زحمت فراوان به دست آورده است، دیگر به چشمش نیاید و طمع رسیدن به ثروتی بادآورده و بدون زحمت داشته باشد. قابل پیشبینیست که دیگر رقمهای کوچک، او راضی نکند و پس از چندسال _ به هر زحمتی شده - بخواهد به رقمهای درشتی دست یابد. حالا یکی مینشیند در خانه و منتظر برندهشدن در قرعهکشی بانک میماند و دیگری برای ارضای حس حرص خود، دست به دزدی و اختلاس میزند.
البته بهصورت کلی، این مسئله که جوایز بختآزماییها همیشه مبالغ سنگینی از جنس مادی بودند نیز، خود جای توجه دارد؛ چراکه نه اعتقادات ملیمان غایت آمالش ثروتی هنگفت است و نه اعتقادات دینیمان. ایرانیان و مسلمانان، قرنهاست برای رسیدن به خزانهی ایمان و اخلاق، در حال مسابقهاند و رواج چنین اتفاقاتی که نهایت ذهن بشری را در محدودهی پولی بیشتر و باز هم بیشتر خلاصه میکنند، میتوانند ذرهذرهی روح نسل حاضر و نسلهای بعد را با آرمانهای مادی خود بیامیزد و قدرت تفکر خارج از این چهارچوب عدد و رقمی را، از افراد سلب کند.
شاید این اقیانوس متلاطم و بیپایانی که تلویزیون برای بختآزماییهایش شروع کرده است، خشکسالی نزدیکی نداشته باشد و شاید تا نسلهای پس از ما هم محکوم باشند مدام شمارههایی برای شرکت در قرعهکشی ببینند و جوایزی با رقمهای دور از تصور از نظر بگذرانند؛ اما مهم این است که ما بدانیم اگر چنین برنامههایی را کماهمیت بپنداریم، بعید نیست که روزی صبح از خواب برخیزیم و ببینیم، فرزندمان کل دنیا را بیاهمیت میپندارد و بیهوده، منتظر مینشیند تا دستی از غیب برون آید و کاری بکند!