نوع مقاله : نگاه

10.22081/mow.2019.67296

ریحانه کشتکاران

این روزها مخاطبان تلویزیون، ساکنان مطیع جزیره­ای خشک شده­اند که چندسالی‌ست دورتادورش را اقیانوس بی­انتهای بخت­آزمایی پر کرده است؛ از جوایز بانک­ها گرفته تا قرعه­کشی­های رب‌گوجه‌فرنگی، برنج، چیپس و شامپو. قرعه­کشی­های زنده‌ی روی آنتن، به‌نحوی و برنامه­هایی مثل «دورهمی» با گرفتن مبلغی برای شرکت در قرعه‌کشی به‌نحوی دیگر، همه بر ریسمان پوسیده­ی بخت­آزمایی چنگ می­زنند و بدون آن‌که سدی جلوی راه ببینند، تلاش می­کنند هر که را بیننده­ی تلویزیون است، با ریسمان خود درون این اقیانوس مهیب بکشانند. اما آیا همین که مجوز ورود چنین برنامه­هایی به صحنه­ی تصویر تلویزیون صادر شده و تا به حال نیز حکمی مبنی بر حرمت­شان داده نشده ­است، دلیل مناسبی­ست تا زمان ارزشمند خود را در اختیارشان قرار دهیم؟ آیا دیدن، پی‌گیری یا حتی شرکت‌کردن در چنین برنامه­هایی، جدا از گنجی که ممکن است نصیب‌مان کند، رنجی هم برای‌مان به ارمغان می­آورد یا تأثیری بر ذهن و روح‌مان ندارد؟

تمام بخت­آزمایی­ها و به‌طورکلی، تمام اقسام قمار بر مدار واژه­­ای مبهم به نام «شانس» می­چرخند؛ واژه­ای که اعتقاد به آن، می­تواند جهان را برای آدمی به‌صورت مجموعه­ای از اتفاقات جلوه دهد که بدون هیچ قاعده­ و قانونی پیش می­رود. بخت­آزمایی، چیزی جز شانس نمی­گوید و هیچ قاعده­ای برای برگزیده‌شدن در آن، جز بی‌قاعدگی وجود ندارد. فردی که با هزاران امید و آرزو، دوست دارد نام خودش از گردونه­ی قرعه­کشی بیرون بیاید، در دلش خداخدا می­کند و می­خواهد برنده‌ی «خوش‌شانس» این قرعه‌کشی باشد.

فرد بزرگ‌سالی را فرض کنید که منتظر می­نشیند تا شانس روزی زنگ در خانه­اش را بزند و این روزهای ملال‌آور و تکراری به پایان برسد و حقوق کم، اجاره‌ی خانه و قسط ماشین دیگر آزارش ندهد. تلویزیون­هایی که بیشتر شبکه­هایش فریاد می­زنند «شما برنده­ی خوش‌شانس این قرعه­کشی باشید» و همان بزرگ‌سال که می‌بیند هیچ‌وقت برنده­ی خوش‌شانس این قرعه‌کشی، آن قرعه‌کشی و هیچ قرعه‌کشی دیگری نیست، برایش چه اتفاقی می­افتد؟ او هم از خودِ بدشانس و همیشه بازنده­اش خسته می­شود و هم از رسانه­ای که مدام این حرف‌ها را تکرار می­کند، بدون آن­که از آن سودی عاید مخاطبش شود.

نوجوانی را در حال شکل‌گیری شخصیتش تصور کنید که وقتی به مرحله­ی شناخت هوشمندانه­ی جهان برای انتخاب بینش زندگی­اش می­رسد، اطرافش را مملو از اعتقاد به شانس ببیند. وضعیت او چنین است که تمام شور زندگی­ و انگیزه­ی تغییر جهان و ساختن دنیایی آرمانی را جمع می‌کند؛ اما هر جا قدم می‌گذارد، صدایی بیخ گوشش با روش­های مختلف تکرار ­می‌کند: شانس، شانس و شانس.

در چنین اوضاعی، کودکان تبلیغ­های تلویزیون را می‌بینند و یکی در میان احساس می‌کنند که شاید واقعاً لازم نیست فکر کنند، وقتی بزرگ شدند می­خواهند چه­کاره شوند؛ همین که آدم خوش‌شانسی باشند کافی­ست تا در آینده به‌اندازه­ی کافی  و حتی بیشتر از کافی، به خود و خانواده­ی‌شان پول، خانه و ماشین برسانند.

تمام این­ها و هزاران مدل دیگر، یعنی این اعتقاد ملیح و ضمنی به شانس که در پس اذهان‌مان روزبه‌روز پررنگ‌تر می­شود، ما و فرزندان‌مان را به آدم­هایی کم‌انگیزه برای حرکت بدل می‌کند که امید خاصی به تغییر جامعه نخواهیم داشت و فکر می­کنیم که باید بنشینیم و ببینیم شانس، اتفاق و تصادف چه بر سر روزگار می‌آورد. بعد وقتی به قاعده اعتقاد نداشته باشیم، دیگر فعل درست و خطا برای‌مان تفاوتی نمی­کند؛ یعنی نه برای خطا مجازاتی قائل می­شویم و نه برای خیر، پاداشی؛ چون قاعده نیست که حکم می­کند، بلکه شانس است!

در برابر این­ها اگر کودک باشیم بی­هدف، نوجوان باشیم خشن و بزرگ‌سال باشیم افسرده می­شویم. تمام این­ها را با این گزاره جمع کنید، ما در کشوری زندگی می­کنیم که باید هدف­دار، پرتلاش و شاداب باشیم تا بتوانیم زندگی خودمان و حیات جامعه را بارور کنیم.

حالا بیایید ذهن‌مان را یک قدم جلوتر ببریم و فردی را تصور کنیم که یک‌بار پا به سلسله­ی تمام‌نشدنی بخت‌آزمایی­ها گذاشته است. او یک‌بار برنده نمی‌شود، دوبار، سه­بار، چهاربار و ناگهان به خود می­آید و می­بیند که قرعه­کشی­ها تخدیروار عمل کرده­اند و او مانده است و اعتیادی سخت­ترک­شونده به بخت­آزمایی­ها. هرچه با ترفندهایی بخواهیم بخت­آزمایی­ها را از اقسام قمار جدا کنیم، فایده­ی خاصی ندارد؛ چون در حقیقت چنین بخت­آزمایی­های تلویزیونی، حتی اگر از نظر شرعی قمار محسوب نشوند، خاصیت و آثار قمارگونه بر ذهن و روح دارند؛ آثاری مثل اعتیاد که همین ویژگی، بخت­آزمایی­ها را به راهی بی­پایان بدل می­کند.

البته باز هم قصه به این­جا ختم نمی­شود و در جامعه­ی مخاطبان بخت­آزمایی­های تلویزیونی، رفته‌رفته خصلتی پامی­گیرد و رشد می­کند که در هیچ جامعه­ای پسندیده نیست و در جامعه­ی اسلامی، باید بیشتر از این حرف­ها ناپسندیده باشد. جوایزی که رقم­های درشت دارند، مسابقاتی که زنجیروار وجود دارند و هیچ­وقت جهان را از لوث وجود خود پاک نمی­کنند و افرادی که باید در چنین برنامه­هایی شرکت کنند تا پیش بروند، همه و همه پایه­های محکم شکل‌گیری فرهنگ حرص و طمع را در جامعه بنا می­کنند. طبیعی­ست آدمی که مدام رقم­های درشتی ببیند - که روزبه‌روز با تورم بیشتر می­شوند - دلش می­خواهد صاحب یکی از این سهم­ها باشد. چیز عجیبی نیست اگر حقوقی که با زحمت فراوان به دست آورده است، دیگر به چشمش نیاید و طمع رسیدن به ثروتی بادآورده و بدون زحمت داشته باشد. قابل پیش­بینی‌ست که دیگر رقم­های کوچک، او  راضی­ نکند و پس از چندسال _ به هر زحمتی شده - بخواهد به رقم­های درشتی دست یابد. حالا یکی می­نشیند در خانه و منتظر برنده‌شدن در قرعه­کشی بانک می­ماند و دیگری برای ارضای حس حرص خود، دست به دزدی و اختلاس می­زند.

البته به‌صورت کلی، این مسئله که جوایز بخت­آزمایی­ها همیشه مبالغ سنگینی از جنس مادی بودند نیز، خود جای توجه دارد؛ چراکه نه اعتقادات ملی­مان غایت آمالش ثروتی هنگفت است و نه اعتقادات دینی­مان. ایرانیان و مسلمانان، قرن­هاست برای رسیدن به خزانه­ی ایمان و اخلاق، در حال مسابقه­اند و رواج چنین اتفاقاتی که نهایت ذهن بشری را در محدوده­ی پولی بیشتر و باز هم بیشتر خلاصه می­کنند، می­توانند ذره‌ذره­ی روح نسل­ حاضر و نسل­های بعد را با آرمان­های مادی خود بیامیزد و قدرت تفکر خارج از این چهارچوب عدد و رقمی را، از افراد سلب کند.

شاید این اقیانوس متلاطم و بی­پایانی که تلویزیون برای بخت­آزمایی­هایش شروع کرده ­است، خشک‌سالی نزدیکی نداشته باشد و شاید تا نسل­های پس از ما هم محکوم باشند مدام شماره­هایی برای شرکت در قرعه­کشی ببینند و جوایزی با رقم­های دور از تصور از نظر بگذرانند؛ اما مهم این است که ما بدانیم اگر چنین برنامه­هایی را کم‌اهمیت بپنداریم، بعید نیست که روزی صبح از خواب برخیزیم و ببینیم، فرزندمان کل دنیا را بی‌اهمیت می‌پندارد و بیهوده، منتظر می­نشیند تا دستی از غیب برون آید و کاری بکند!