و این‌گونه در اوج بی­حوصلگی معتاد می‌شویم

نوع مقاله : نگاه

10.22081/mow.2019.68015

(چرا بازی­های دیجیتالی ما را به خود معتاد می­کنند؟)

رضیه برجیان

خسته و بی‌حوصله، گوشی را برمی‌دارد و می‌گذارد آن طرف. شبکه‌های تلویزیون را زیرورو می‌کند؛ اما حال روحی‌اش زیرورو نمی‌شود. کودکش گوشی به دست، کنارش می‌نشیند:

-        مامان!

اما مادر حوصله‌ی گفتن عزیز جانم را ندارد. محو نگاهش می‌کند و ادامه می‌دهد:

-        این مرحله‌ی بازی را انجام نمی‌دهی؟

کمی مکث می‌کند و بعد برای تمام‌کردن نگاه‌های منتظر کودکش، گوشی را می‌گیرد. اگر دیروز بود، یا حتی سال پیش، فوری ته‌وتوی بازی را درمی‌آورد؛ اما حالا به این مهمان ناخوانده، به چشم منجی نگاه می‌کند؛ نجات‌دهنده از دست سروصداهای دائم کودکش و جنگ اعصاب بعد از آن. به دستورالعمل بازی نگاه می‌کند؛ چندتا کیک چندتا... و چندتا. چندوقتی می‌شود که به هیچ دستورالعملی این‌قدر دقیق نگاه نکرده است. تضاد رنگ‌های صفحه، روی صفحه‌ی ذهنش جولان می‌دهد. خیلی وقت ندارد و قلبی هم باقی نمانده است. همه‌ی قلب‌ها، یک به یک در یک شکست مجازی شکسته‌اند و هر قلب شکسته را، حسرتی در قلب کودکش تعقیب کرده است. نگاهی به ستاره‌ها و الماس‌های بازی می‌اندازد. وضع آن‌ها هم خوب نیست. تندتند انتخاب می‌کند. این آخرین فرصت است. حالا باید منتظر بماند؛ در حالی که ضربان قلبش تند شده است. انگار کودکش در اتاق عمل است! این، تنها قلب اوست و لحظات انتظار، چقدر سخت می‌گذرند. کاش الماس داشت! آن‌وقت نباید منتظر می‌ماند. خرید الماس مجازی را امتحان می‌کند. خریدن یا نخریدن، مسئله این است! در آخرین لحظات، تصمیم می‌گیرد و بعد، حسرت می‌خورد که چرا زودتر الماس نخریده و زمان بیشتری به دست نیاورده است. اکنون نوبت پخت کیک است. دستور پخت کیک درخواستی را می‌دهد و باز هم انتظار فروش و باز هم... و باز هم تعاثب انتظار و حسرت. کودکش گوشی را می‌قاپد:

-        بقیه‌اش با من.

سر بلند می‌کند. یک ساعتی هست که مشغول بازی شده و غذای روی گاز را فراموش کرده است. بوی غذا خانه را برداشته است؛ اما سر، دست و گردنش درد می‌کند.

این، حکایت سرگرمی‌هایی‌ست که قرار است آن‌قدر سرمان را گرم کنند تا یادمان برود هرآنچه از یاد بردنی‌ست و صد البته از یاد بردنش بد نیست؛ گرچه جانشینش بد است. حکایت انسانی که همواره با هر بلا، نعمتی که آن را احاطه کرده است نبیند، جز این نیست؛

اما چگونه می‌توان یک انسان خسته و بی‌حوصله را ساعت‌ها سرگرم کرد؟ جوابش ساده است: «پاداش‌هایی که باید برایش تا نهایت ظرفیتش انتظار بکشد.» موسیقی، رنگ و حرکت‌های بازی در خدمت مدیریت و افزایش این مدت‌زمان هستند. قرار نیست به‌ثمررسیدن یک انتخاب، آن‌قدر طول بکشد که مخاطب بتواند، یک چای‌شیرین با خیال راحت میل کند. نه، زمان از دست می‌رود. درواقع این، یکی از روش‌های دعوت مخاطب به دادن پول برای بازی‌های کاملاً رایگان است. این‌که می‌بینید حتی در بازی‌های «ساخت کلمه»، باید منتظر بمانید تا کلمات­تان تأیید یا رد شود، به علت سرعت پایین پردازش‌گرها نیست؛ این، انتخاب طراحان بازی‌هاست.

این‌که بازی حق دسترسی به حالت خواب گوشی شما را دارد، یعنی شما حتی حق خوابیدن ندارید؛ حق این‌که یک لحظه فارغ از بازی باشید؛ چون فرصت‌ها مثل ابر در گذرند و در همان لحظه جریمه می‌شوید؛ وگرنه طراح می‌توانست در مدت‌زمان کوتاه‌تری، دوباره به شما قلب بدهد.

«نظام مجازات و پاداش فوری»، یکی از روش‌هایی‌ست که در دنیای مجازی معتاد می‌آفریند. برخلاف دنیای واقعی، در دنیای مجازی نظام مجازات و پاداش فوری و پررنگ پررنگ پررنگ است و لحظه به لحظه، حضور خود را به رخ مخاطب می‌کشد. این‌گونه است که در اوج بی‌حوصلگی معتاد می‌شویم. مدیران فضای مجازی، خیلی سریع‌تر و شدیدتر از دنیای واقعی، ما را برای یک لحظه غفلت مجازات می‌کنند؛ آن‌هم با صدای بلند؛ برخلاف مدیر دنیای واقعی که بازی این دنیا را به‌گونه‌ای طراحی کرده است که بسیاری از اشتباهات‌مان کمترین تأثیر را بگذارند.