مهر شعله‌ور

نوع مقاله : یادداشت

10.22081/mow.2020.71437

چکیده تصویری

مهر شعله‌ور


یادداشت

مهر شعله‌ور

برای او که در راه بی‌برگشت قدم نهاد

حورا نژادصداقت

نیامده، مژده‌ی آمدنش را می‌دهند. مادرش علم می‌آموزد و پدرش امام است. خودش هم دل در گرو دین دارد. وگرنه که می‌توان فرزند ناخلف شد. پاکیزه زندگی می‌کند و پاک می‌ماند. برادرش را آن هنگام که امام است، از او جدا می‌کنند. بعد راهی مسیری طولانی می‌شود و از سرزنش‌های خار مغیلان نمی‌هراسد؛ اما دیدار به آخرت موکول می‌شود. از پس این راه پرپیچ‌وخم، نام و یاد او برای خیلی‌ها می‌ماند؛ برای ما و دیگران. این خلاصه‌ترین صورت از گذر عمر خانمی‌ست که زیبا زندگی کرده بود. راستی، شما تاکنون در خلوت‌تان به‌معنای عجیبِ «معصومه» اندیشیده و معصومه­وار زندگی کرده‌اید؟

*

از فاطمه تا فاطمه

مادرش «نجمه»‌خاتون نام داشت. کنیز بود؛ اما آن‌قدر مؤمن و سزاوار بزرگ‌شدن که تحت تعلیم خانواده‌ی امام صادق(ع) قرار گرفت. می‌گویند هر روز در زمانی مشخص، پیش مادر امام کاظم(ع) می‌رفت، تا از او معارف و احکام دین یاد بگیرد. دخترش را هم، جوری تربیت کرد که اهل یادگرفتن و علم‌آموزی باشد؛ آن‌قدر که حضرت معصومه(س)، در دورانی که ریشه‌های مخالفت با حضرت علی(ع) هنوز قوی و پابرجا بود، از فضائل امیرالمؤمنین(ع) برای دیگران می‌گفت. گویا حتی در زمان او، حلقه‌های علمی خانم‌ها هم بیشتر از قبل شده بود و معارف، به مستورگان عالم می‌رسید.

فاطمه‌ی معصومه(س)، هم از پدرش حدیث و معارف دین آموخته بود و هم از برادر بزرگش، امام رضا(ع). او در جامعه‌ای خفقان‌زده برای دیگران از قیام امام حسین(ع) سخن می‌گفت، از دوستی اهل بیت(ع) و از حدیث غدیر و دعوت پیامبر(ص) در آن روز خاص. حتی آن حدیث مشهور به «فاطمیات»، هنوز هم بین اهل حدیث مستند است؛ حدیثی که به‌خاطر نقل‌شدن از چند فاطمه در سلسله‌سندش، نامش را فاطمیات گذاشته‌اند: «آگاه باشید! هرکس با دوستی آل محمد(ص) بمیرد، شهید مرده است.» خانم در شرایطی این حدیث‌ها را نقل می‌کرد که اگر کسی ادعای دوستی و محبت اهل بیت(ع) را داشت، شکنجه می‌شد، آزار می‌دید و محکوم می‌شد به جرمی نابخشودنی.

***

پدرش به فدایش

گفته‌اند که روزی تعدادی از شیعیان، سؤال‌های مختلفی داشتند و برای گرفتن پاسخ، راهی منزل امام کاظم(ع) می‌شوند؛ اما وقتی می‌رسند، به آن‌ها خبر می‌دهند که ایشان در سفر است. با یکدیگر مشورت می‌کنند که چه کنیم و به این نتیجه می‌رسند، سؤالات‌شان را بنویسند و به دست یکی از نزدیکان یا خانواده‌ی امام برسانند تا در سفر بعدی، پاسخ را بگیرند و راه و چاه زندگی را بیابند. هنگام خداحافظی جوابیه‌ای به دست‌شان می‌رسد، دور از انتظار. فاطمه‌ی معصومه(س)، سؤال‌های آنان را پاسخ داده بود. مردان شیعه خوشحال و راهی مسیر بازگشت می‌شوند. در راه امام کاظم(ع) را می‌بینند و ماجرا را برای‌شان تعریف می‌کنند. امام از آن‌ها می‌خواهد که پاسخ‌های فاطمه را ببیند. عریضه را به او می‌دهند. امام می‌خواند. تمام پاسخ‌ها درست بود. امام سه‌بار می‌فرماید: «فداها ابوها؛ پدرش به فدایش!...»

***

روشنی در پس تاریکی‌ها

بعضی‌ها، کارشان تاریک‌کردن جهان است و بعضی‌ها روشن‌کردن. هارون دنیا را برای شیعیان تلخ می‌پسندید، بر امام کاظم(ع) سخت گرفت و حتی او را از سال‌های 179 تا 183 قمری به زندان برد؛ اما مردان راه خدا، حتی در زندان هم روشنی می‌آفرینند و نزدیکان‌شان وقتی مومن‌اند و متقی، با وجود درد در دنیای بیرون از زندان، جهان را از تاریکی دور می‌سازند. پدر در زندان بود و حضرت معصومه(س) کودک؛ اما از ولایت و امامت او دفاع می‌کرد. تا آن‌جا که روزی برادرش، امام رضا(ع) در وصف او فرمود: «فَإنَّ لَکِ عِندَ اللهِ شَأناً مِنَ الشَّأن؛ به‌راستی که برای تو نزد خداوند، شأنی از شأن‌هاست!»

هارون، دست‌بردار نبود و امام کاظم(ع) را در زندانش، با زهر به شهات رساند. غم بر دل دختر ده‌ساله‌ی امام نشست؛ اما حضور برادر، دل او را سبک و شاد می‌کرد.

امام رضا(ع)! مأمون که جانشین هارون شد، نه‌تنها به راه نیامد که راهی پیچیده‌تر برگزید. او، امام رضا(ع) را راهی مرو کرد؛ دور از خاندان و شهر و زادگاه.

***

راه‌های ناتمام

برادر، به مرو می‌رود و خواهر، در مدینه می‌ماند؛ اما این اقامت، آمیخته به دوری و هجران کوتاه‌مدت است. هنوز یک سالی نگذشته است که خواهر قصد دیدار برادر می‌کند و با کاروانی راه‌می‌افتد. دوری راه چه دشواری دارد، وقتی قرار است به محبوب عزیزی برسی! می‌گویند تعداد افرادی که کاروان را تشکیل می‌دادند، 23 نفر بوده‌اند. بعضی‌ها، چندنفری کمتر نقل کرده‌اند و بعضی‌ها، چندنفری بیشتر؛ اما خیلی‌ها متفق‌اند که از این افراد، بعضی‌های‌شان برادران خانم بوده‌اند؛ مثل فضل، جعفر، قاسم و... . انگشت‌شمار زنانی هم، از دیگر مستورگان این کاروان بوده‌اند؛ میمونه، خدیجه، فاطمه‌ی صغری و...؛ البته خانم، خادمه‌ای هم داشت که او را همراهی می‌کرد.

همه راه‌می‌افتند و مسیر را طی می‌کنند؛ کوفه، نجف، بغداد و... . وقتی به ساوه می‌رسند، اوضاع جوری عوض می‌شود که انگار تقدیر، نه رسیدن به مشهد که مهجوری و ماندگاری در دیار دیگری‌ست. چه می‌شود؟ چه بر سر کاروان می‌آید؟ مهم‌تر از آن، چه بر سر خانم می‌آید که راه مرو و شوق دیدار برادر را نیمه‌تمام رها می‌کند؟ برخی می‌گویند، مأموران عباسی به کاروان حمله می‌کنند و بیش از بیست نفر از افراد همان کاروان را به جای مرو، راهی آخرت می‌کنند و حتی حضرت معصومه(س) را مسموم. بعضی‌ها می‌گویند، خانم از دیدن آن‌همه بدن بی‌جان‌ بیمار می‌شود. بعضی‌ها فقط سکوت می‌کنند و می‌گویند که بیماری، جای سلامت را گرفت و توان خانم را کم کرد. از نقل قول‌های متفاوت که چشم بپوشیم، ساده‌ترین صورت واقعیت این بود که فاطمه‌ی معصومه(س) در ساوه بیمار شد. فاصله تا قم، ده فرسخ بود. پس خانم به خادمش دستور می‌دهد که او را به قم ببرد. اهالی قم که خبردار می‌شوند، به پیشواز می‌روند و او مهمان خانه‌ی «موسی بن خزرج بن سعد» می‌شود.

این اقامت، کوتاه بود و گویا بیش از هفده روز نبود. در تمام این مدت هم گرچه خانم بیمار بود و هنوز صحنه‌های دلخراش آن هجوم و کشت و کشتار در خاطرش، اگر زنی سؤالی داشت و به دیدارش می‌آمد، جواب می‌داد. مابقی وقت را هم به عبادت سپری می‌کرد. عبادت‌هایش در ذهن مردم ماند، برای همیشه و سینه به سینه، همه آن را نقل کردند.

اما بیماری امان فاطمه‌ی معصومه(س) را برید. از قم خارج نشد و در حالی که هنوز به دیدار برادر نرسیده بود، از دنیا رفت.

***

زمین از بوریا و سقف از بوریا

سال 201 قمری‌ست. همان مردمی که برای پیشواز به استقبال خانم آمده بودند، حالا پچ‌پچ‌کنان خبر شهادتش را به یکدیگر اعلام می‌کنند. خواهر امام رضا(ع)، در قم از دنیا رفت. مردم قم، پیکرش را تشییع کردند و او را در جایی بیرون از شهر که مشهور به باغ بابلان بود و صاحبش موسی ‌بن خزرج، دفن کردند. چه کسی او را برای دفن آماده کرد؟ آن دو مردی که با روی بسته‌شده و سوار بر اسب، از راه رسیدند و کسی آن‌ها را نشناخت و پس از دفن حضرت معصومه(س) از دیدگان رفتند. ائمه در تشییع جنازه‌ی شیعیان و دوستان‌شان حضور می‌یابند؛ حضرت معصومه(س) که جای خود دارد!

بعد از دفن فاطمه‌ی معصومه(س)، موسی بن خزرج، سایبانی از بوریا بر فراز مزارش قرار می‌دهد. بعد زینب(س)، دختر دیگری از امام جواد(ع)، قبه‌ای از آجر بر آن مزار می‌سازد و در طول سالیان سال، هر کس نقشی بر آن جایگاه می‌زند تا حرمی شود که این روزها به چشم می‌بینیم.