نوستالژی درون اتاقک های فلزی

نوع مقاله : تاریخ

10.22081/mow.2020.71442

چکیده تصویری

نوستالژی درون اتاقک های فلزی


نوستالژی درون اتاقک های فلزی

روایتی از سبک زندگی در دهه شصت

بانو شناخت سیمین دخت

سیمین دخت نام بانوی شاعر و ادیبی است که در کارنامه‌ی پربارش تلاش، تعهد و روحیه ‌ی انقلابی را می بینیم. سیمین دخت وحیدی در سال 1312 در جهرم متولد شد.  از نوجوانی شروع به سرودن شعر کرد.  در بیست و پنج سالگی در سال 45-1344 کتابی تحت عنوان «لاله‌های داغدار»  نوشت.  این اثر ساواک را نسبت به او حساس کرد.  در این کتاب به افشاگری علیه اختناق و استبداد ستم شاهی پرداخت و همچنین وضعیت ساختار آموزش و پرورش و سیستم آموزشی و تربیتی را مورد نقد قرار داد . این کتاب توسط ساواک توقیف شد و حتی از دسترس اداره‌ی فرهنگ هم دور ماند.  سؤال اینجاست با وجود وزارت فرهنگ چرا ساواک باید کتاب را بررسی کند؟ زیرا کتاب را در آن زمان شهید علی اکبر سلیمی برای مجوز به وزارت فرهنگ ارائه داد.  روی این شخص، ساواک حساس بود، البته حساسیت روی خانواده ی این بانو هم از طرف دیگر کنجکاوی ساواک را نسبت به مضمون کتاب برانگیخت، چرا که اغلب بستگان همسر او از قبیل عمو و پسرعمه ی فرزندان او مبارز سیاسی بودند.  این رفت و آمدها و مبارزات سیاسی خانوادگی زمینه را برای حساسیت مهیا کرد.

علی محمد بشارتی شاعر، مشاور رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام و وزیر اسبق کشور خاطره ای از مهدی فروغی فرزند بانو وحیدی تعریف می کرد که نشان دهنده‌ی جایگاه این بانو در بین افرادی با روحیه‌ی انقلابی است. او می‌گفت : «مهدی فروغی در زمان طاغوت جوان ترین زندان سیاسی در زندان اوین بود.  به خاطر دارم زمانی که با او هم بند بودم با چند شعر از خانم وحیدی که از بر داشتم را برایش خواندم . آقای فروغی گفت:  برای من باعث خجالت است که دیگران اشعار ماردم را حفظ هستند؛ اما من حتی آن‌ها را نخوانده‌ام».

بعد از پیروزی انقلاب بانو وحیدی همان شب اول وارد رادیو شد و شروع به نوشتن کرد.  تهیه کنندگی برنامه خانواده را به مدت دوسال عهده دار بود.  کم کم بحث‌های دینی اخلاقی در برنامه‌ها به صورت روزانه پخش می‌شد، پس از آن سال 60 وارد حوزه هنری شد.  از سال 61 وارد آموزش و پروش شد و تا سال 70 فعال بود . او مسئول واحد شعر حوزه هنری شد . پس از آن در مرکز تربیت معلم دانشگاه تربیت معلم، عروض و قافیه درس می‌دادند.

در سال‌های ۶۰ تا ۶۲ خانم وحیدی به آمریکا رفته بودند تا خواهر و برادر خود را ملاقات کنند . در داخل کشور این شایعه منتشر شد که ایشان پناهنده شده است . بلافاصله از رادیو در کشور آمریکا به سراغ ایشان آمدند تا مصاحبه‌ای داشته باشند.   بانوی شاعر متعجب می‌پرسند چه کسی گفته قرار است من در آمریکا بمانم؟ برای چه باید با شما مصاحبه کنم؟ حتی یک شعر هم  نمی‌خوانم.  سیمین دخت وحیدی  پس از این ماجرا در پاسخ فردی که این شایعه را منتشر کرده بود شعری با عنوان «یادگار تو» سرود.

 

امشب به یادگار اندیشه می‌کنم/  در فصل بی‌بهار تو اندیشه می‌کنم

 

تهمت زدی مرا که پناهنده شد به غرب/ برتلخی شعار تو اندیشه می‌کنم

 

چون در طریق اهل ادب نیست دشمنی/  بر تیغ جانشکار تو اندیشه می‌کنم

 

پر بودی از حسد به خدا این دروغ نیست/  بر حرف ناگوار تو اندیشه می‌کنم

 

بانو وحیدی با اینکه 5 فرزند (سه پسر و دو دختر) داشت اما در عرصه‌ی اجتماعی از فعالیت‌هایش کوتاه نمی‌آمد و بعد از پیروزی انقلاب در عرصه‌های فرهنگی و اجتماعی حضوری پررنگ داشت . او چندین کتاب تألیف کرد و همان‌طور که  در یکی از کتاب‌هایش نوشته، بهترین معرفی شخصیتی اوست:

«من خودم هستم در حالی که این خود، از آن من نیست نوعی خود بدون من است که از درون این جسم می‌جوشد و می‌نالد و بی‌قرار است و فضایی پرآشوب و پرهیجان دارد.  او به دنبال چیزهایی است که در این واژه‌ها و در این زبان‌های رایج نمی‌گنجد.  سرود مهرورزی را می‌سرایم بی آنکه به باربد بیندیشم گرچه باربد ریشه در خاک شهر کوچک من دارد و این همه قدرت در سرپنجه‌های هنرمندش را مدیون شهر من است.  اما من با اندیشه او گره نخورده‌ام، که اندیشه من ریشه در چشمه زلال توحید دارد و حاصل امواج و پدیده‌های شتابناکی است که هفتاد سال است حول محور این عقیده و ایمان جریان داشته و دارد».

 

سریال شناخت

عبرت گرفتن از آینه

«آینه عبرت» یکی از سریال‌های محبوب و پربیننده‌ی دهه‌ی شصت است. این سریال در سال 68- 1367 سری اولش در پنج قسمت به کارگردانی علی نقی‌لو و سری دوم آن در طی سال‌های 70-1368 به کارگردانی محسن شاه محمدی ساخته شد.

از سال 67 تا 70 مجموع این سریال 50 قسمت بود. آینه‌ی عبرت دارای داستان و اپیزودهای متفاوتی بود و بر اساس پرونده‌های موجود در اداره کل مبارزه با مواد مخدر نوشته شده بود. دهه‌ی شصت، دهه ای بود که اعتیاد بسیار شیوع پیدا کرده بود و مثل این دوره کمپین‌های ترک اعتیاد و اطلاعاتی در مورد اینکه با فرد معتاد باید چگونه برخورد شود، در دست نبود. این سریال یک گام فرهنگی در این مسیر بود تا به مخاطب القا کند معتاد بیمار است و نه مجرم!  به عنوان مثال یکی از شخصیت‌های اصلی سریال آتقی بود.  آتقی معتاد بود اما علاوه بر اعتیاد یک رفیق، یک همسر و پدر خوب بود و در ذهن مخاطب چنین نقش بسته بود، ای کاش آتقی این موجود دوست داشتنی اصلا معتاد نبود.  آتقی پیژامه می پوشید و کنار چراغ علاءالدین می نشست و مواد مصرف می کرد.  این سریال جزء اولین سریال‌ها بود که تصویر واضحی از یک معتاد وافور به دست را به نمایش می گذاشت. آتقی آنقدر نقشش را خوب بازی کرده بود که در واقعیت و دنیای حقیقی، بچه‌‌ی او در مدرسه به مشکل برخورده بود و او را مسخره می کردند و مدیران مدرسه به او می‌گفتند پدرت معتاد است، او لاجرم هر چند ماه یک‌بار آزمایش خون می‌داد و به مدرسه می‌برد تا خاطر آن‌ها را جمع کند که معتاد نیست.  آینه‌ی عبرت داستان‌های مختلفی را روایت می کرد، وجه اشتراک همه‌ی داستان‌هایش تباهی بود.  در واقع آخر قصه‌ی همه‌ی آدم‌های معتاد در این مجموعه تباهی بود.  لوکیشن‌های سریال بیشتر در محله‌های جنوب‌شهر تهران بود، جایی که بیشترین آمار معتادین را داشت.  محله آب منگل، کوچه‌ی طاقی‌ها، پاچنار، کوچه‌‌ی آب اناری‌ها بود.

محمود دینی در نقش علی یکی دیگر از شخصیت‌های محبوب سریال بود.  حتی پوسترهای نقش علی (محمود دینی ( را هم می‌فروختند.  او اولین بازیگری بود که بعد از انقلاب عکس‌هایش به فروش می‌رفت.  محمود دینی در یکی از مصاحبه‌هایش به منتقدان به خاطر فضای فیلم چنین گفته بود: «یک عده به این فضا ایراد گرفته بودند. من همان موقع در مصاحبه‌هایم گفته بودم که یک روشنفکر، سریال ما را نگاه می‌کند، بعد تلویزیون را خاموش می‌کند، دوش می‌گیرد و یک فنجان شیرقهوه برای خودش می‌ریزد، پشت میز می‌نشیند و در حالی که پیپ می‌کشد، نقد می‌نویسد به این مضمون که ما به علی آبگوشتی و کوچه مردها برگشته‌ایم.  ولی آن آقا که از پشت میزش جنوب شهر را نمی‌بیند، هنوز هم خانه‌هایی هستند که فقط از اتاق درست شده‌اند.  اگر دزد، نصفه شب وارد این اتاق شود، هفت هشت نفر را می‌بیند که کنار هم خوابیده‌اند و حتی نمی‌شود زیرانداز مندرس‌شان را به سرقت برد.»

آینه‌ی عبرت به این علت در نظر مخاطبین محبوب شد که واقعیت را نشان ‌می‌داد . در واقع این سریال عبرت از راستگوترین و خالص‌ترین و بی شیله پیله ترین دوست یعنی آینه بود.

زی شناخت

الک دولک

همه‌ی بچه‌ها در کوچه جمع می‌شدند.  اگر بین بازی‌های گرگم به هوا، قایم موشک بازی و... الک و دولک را انتخاب می‌کردند، به دو دسته تقسیم می شدند . هر دسته ای برای خودش یار جمع می‌کرد.  بعد از آن دنبال چوب می‌گشتند، چوب‌هایی که می آوردند یکی کوتاه بود و دیگری بلند.  سنگ‌ها را به فاصله‌ی یک وجب روی زمین می‌گذاشتند و چوب کوتاه اسمش الک بود و روی سنگ‌ها قرار می‌دادند.  چوب بلند (دولک) را یکی از بچه‌ها به دست می گرفت و نوک چوب دولک را زیر چوب الک می گذاشت و با چند بار حرکت دادن آن و چپ و راست، با یک حرکت چوب الک را به هوا پرتاب می کرد.  دسته‌ی مقابل به دنبال آن چوب در هوا، می‌دویدند تا آن را بگیرند.  اگر هیچ کدام از آن بچه‌ها نمی‌توانستند چوب را بگیرند، دسته‌ی اول به بازی‌اش ادامه می‌داد و چوب الک را که روی زمین افتاده بود، از همانجا نشانه گیری می‌کرد و به هوا پرتاب می‌‌کرد، چوب الک که به هوا می‌رفت سعی می‌کرد مانع افتادن چوب شود و باید چوب دولک را به سمتی پرتاب می‌کرد؛ اگر نمی توانست مانع افتادن چوب شود باید بازی را به تیم مقابل تحویل می‌داد . ولی اگر آن بازیکن موفق می‌شد، با چوب دولک فاصله‌ی بین الک تا محلی را که چوب دولک پرتاب شده بود را اندازه‌گیری می کرد و آن تیم امتیاز می‌گرفتند . بازی بین دو گروه آنقدر ادامه پیدا می‌کرد و امتیاز می‌گرفتند تا یک دسته بالأخره برنده‌ی بازی می‌شدند.

الک و دولک یکی از بازی‌های محبوب بچه‌های دهه‌ی شصت بود.  این بازی پر جنب و جوش که با وسایلی به ظاهر ساده و کم ارزش بود، باعث رشد مهارت‌های حرکتی، چابکی و تقویت عضلات دست و پا می‌شد.  جالب است بدانید وا‌ژه‌شناسان یک وجه معنای الکی را از همین واژه‌ی الک می دانند.  همانطور که می‌گویند: «معنی و مفهوم کلمه‌ی الکی بیش‌تر سخن یا عمل نسنجیده و بدون فکر قبلی و هدف مشخص است و این شاید از معنی دیگر کلمه‌ی الک گرفته شده باشد.... رسم بازی چنان است که الک را به هوا انداخته و سپس با دولک می‌زنند تا به فاصله ای دور برود . زننده در هنگام زدن، مقصد و هدف معینی ندارد.  مقصود او فقط زدن است و محل و هدف افتادن روشن نیست . بنابراین می‌توان تصور کرد که اصطلاح الکی از این بازی گرفته شده باشد، یعنی همان‌طور که در بازی الک دولک هنگام زدن هدف مشخصی را در نظر نمی‌گیرند و بدون تفکر می‌زنند، کارهای الکی نیز بدون تفکر و بی هدف انجام می‌شود».

سبک شناخت

بچه‌های صف

در دهه‌ی پنجاه وقتی مدارس تعطیل می شد، بچه ها سه ماه تابستان سرکارهایی مثل نانوایی، شیرینی پزی، آشپزی و بنایی و... فرستاده می‌شدند و به عنوان شاگرد کنار اوستا کار می ایستادند.  آن‌ها علاوه بر پول توجیبی، مهارتی نیز یاد می‌گرفتند و این چنین بچه‌ها را مسئولیت‌پذیر می‌کردند.  در دهه‌ی شصت اگر چه دیگر بچه‌ها مثل دهه‌ی پنجاه سرکار فرستاده نمی‌شدند اما آن‌ها را می‌فرستادند برای خرید.  سوپرمارکت ها مثل این زمانه سر هر کوچه‌ای نبود.  یک محله بود و سوپرمارکت و صف‌های طولانی شیر، صف‌هایی که برای نانوایی می‌ایستادند. کلا بچه‌های دهه‌ی شصت بچه‌های صف بودند.  در زمان ما برگه‌ای بود که اسمش کوپن (کالا برگ) بود.  کوپن یک تکه کاغذ بود که جزو اوراق دولتی محسوب می‌شد.  تا اوایل دهه‌ی هشتاد هم هنوز کاربرد داشت.  در واقع کوپن بعد از انقلاب آمده بود، برای کمبود کالاهای اساسی و اقلامی مانند نفت، قند و شکر، روغن نباتی، چای، برنج و پنیر، این‌ها کوپنی بودند و گاهی توزیع می‌شدند.  کوپن‌ها شماره داشتند و تاریخ اعتبار.  هر خانواده ای بر اساس جمعیت و تعداد نفرات‌شان کوپن داشتند.  یک سری در مکان‌های به خصوصی از شهر ‌می‌ایستادند و خرید و فروش کوپن می‌کردند . این کار غیرقانونی بود ولی آن‌ زمان این کار برای خودش شغلی محسوب می‌شد.  وقتی شماره‌ی کوپن‌ها از رسانه‌ها اعلام می‌شد، مغازه‌هایی بودند که اجناس را توزیع می‌کردند، یک صف عریض و طویلی در خیابان تشکیل می شد؛ بچه‌های دهه‌ی شصت در این صف‌ها بزرگ شدند و قد کشیدند و مسئولیت‌پذیری را از همین ایستادن‌های چند ساعته و صبوری در این صف‌ها آموختند.

وسایل شناخت

تلفن‌های همگانی

 

آن وقت‌ها، آن وقت‌ها که می‌گویم مربوط به دهه‌ی شصت است.  دهه‌ای که هنوز هر خانه‌ای تلفن نداشت و هر نفر گوشی همراه نداشت.  شاید از پنجاه تا خانه، یک خانه تلفن داشت . در دهه‌ی شصت تلفن‌ها اکثرا درون اتاقک فلزی (کیوسک) کنار خیابان تعبیه شده بود.  هزینه‌ی مکالمه یک سکه‌ی دو ریالی یا دوزاری بود.  سوپرمارکت‌های نزدیک کیوسک‌ها اکثرا از این دو ریالی‌ها زیاد داشتند.  چند سکه را به قیمت بیشتر از آن‌ها می‌خریدند. مکانیسم کار این تلفن ها با همان سکه های دو ریالی یا یک ریالی بود، به این صورت که بعد از برداشتن گوشی، دو ریالی را داخل تلفن باید می انداختند و به محض شنیدن بوق آزاد، ‌شماره‌ گیری می‌کردند.  بعضی اوقات این تلفن‌ها سکه‌ها را قورت می‌داد و مکالمه بی مکالمه، سکه ای پشت سکه می انداختند شاید تماس برقرار شود، ولی برقرار نمی‌شد و شخص عصبانی با مشت به تلفن می‌کوبید و پول‌هایی که دستگاه تلفن قورت داده بود پس می‌داد . درون کیوسک انواع و اقسام شماره‌ها نوشته شده بود.  بعضی اشخاص دفترچه‌ی تلفن‌شان آنجا بود.  به خود زحمت یادداشت در دفترچه تلفن را نمی‌دادند.  هر بار با نگاه به آن شماره درون کیوسک شماره گیری می‌کردند.  رفته رفته اتاقک تلفن‌ها را برداشتند و جایش سایبانی گذاشتند و وقتی پیشرفته تر شد، جای سکه‌های دوزاری تلفن‌ها کارتی شدند.  اگر چه این تلفن‌ها دیگر زیاد به چشم نمی‌خورد اما گه‌گداری در بعضی از نقاط شهر دیدن این تلفن‌های همگانی ما را یاد نوستالژی تلفن‌ها درون اتاقک‌های فلزی زرد می‌اندازد.