نامقدس بودن مادر در یک قتل خانوادگی
نقدی کوتاه بر سریال خانگی «نهنگ آبی»
حکیمه مهدیان
# نهنگ_آبی
نهنگ آبی عنوان سریال خانگی ساخته فریدون جیرانی است. سریالی سراسر پیچیده شده با خیانت و بی اعتمادی، فساد و قتل، اعتیاد و مشروب، باندهای پنهان پول کثیف و رشوه، روابط آزاد زن و مرد و ... میزان لجن پراکنی محتوایی درون فیلم به قدری زیاد است که مخاطب نخبه را مشمئز می کند؛ اما همانند تمام آثار رسانه ها به مرور و با تماشای چندین قسمت، حساسیت های فرد کاسته می شود و با داستان همراه می شود. با این اوصاف شاید بتوان گفت دیدن این سریال به هیچ فرد خانواده دوستی توصیه نمی شود.
آرمین شخصیت اول داستان، پسر گوشه نشین سریال است که توانایی بالقوه هر نوع فسادی را در موقعیت های خاص به منصه ظهور می رساند. او که نماد جوان ایرانی است، در یک مغازه زیرپله مشغول خدمات کامپیوتری است و هیچگونه رابطه مشکل سازی ندارد. آرمین به یکباره از طریق آشنا شدن با باندهای فساد، می تواند با آبروی یک شخص محترم از طریق هک لپ تاپ وی بازی کند و شخص را چنان له کند که از هستی ساقط شود. وی به سرعت تبدیل به راهنمای افراد فاسد می شود و به راحتی یک قتل را در پرونده خود ثبت می کند. قتلی که به عمد صورت نمی گیرد؛ اما کنارآمدن آسان آرمین با این فاجعه، عذاب وجدان ناشی از قتل را برای مخاطب سهل و ناچیز تصویر می کند. مخاطب جوان و نوجوان که خود را در قالب آرمین به نظاره نشسته است، به راحتی با او هم ذات پنداری می کند و تأثیر ناخودآگاه کارهای خلاف آرمین را در ذهن و جان خود حک می کند.
زنان در این فیلم به گونه ای غیرواقعی و نامعقول تصویر شده اند که احساس تماشای یک فیلم تخیلی به مخاطب دست می دهد. مادر آناهیتا که پس از پی بردن به رفتارهای اعتراضی دخترش نسبت به فساد شرکت، برنامه قتل دختر خود را می چیند و جیرانی چه بی پروا قتل دختر توسط مادر را در قاب تصویر می نشاند. مخاطبی که در هجمه فضای مجازی با موضوع نامقدس بودن مادر مواجه شده است، تصویر مادر قاتل او را به این نتیجه می رساند که مادر حقیقتاً هم مقدس نیست. مادر آرمین نیز به صورت ناخواسته رشوه گرفته است و به این ترتیب در پرونده اختلاس های بزرگ شراکت دارد. نقشه های آرمین سهواً و با واسطه سبب قتل مادر آرمین می شود و نمایش قتل مادر توسط فرزند نیز به تصویر درمی آید. آرمین فقط اندکی از این حادثه ناراحت می شود، گویی برای رسیدن به اهداف، قتل مادر هم اهمیت چندانی ندارد. سارا، مادر دیگر فیلم است، زنی که در مقابل بی آبرویی همسر ناتوان است و بدون درنگ خودکشی را انتخاب می کند. عدم نمایش راه حل دیگری جز خودکشی برای این مادر، تعجب برانگیز است. هاله زن دیگری است که در شرایط سخت به جای قتل دیگری، تصمیم به قتل خود می گیرد و با نوشیدن سم خودکشی می کند.
حیازدایی، روابط ساختارشکن و صمیمیت های خارج از چارچوب به وفور در سریال دیده می شود. روابط چنان آزاد و بی قید و بند ترسیم شده است که تصور نمی شود این سریال در ایران ساخته شده باشد. ژاله که قصد ازدواج با آرمین دارد، در خانه آرمین و در اتاق او در حال زندگی است. او پدر آرمین را به بیمارستان می برد و همانند یکی از اعضای خانواده با آنان زندگی می کند. این در حالی است که این دو هنوز ازدواج نکرده اند. آرمین به تنهایی به خانه مجردی آناهیتا، دوست ژاله می رود و با او گفتگو می کند. آناهیتا خسته از همه جا به خانه بهمن می رود و از او درخواست می کند تا آنجا بخوابد. آناهیتا برای فرار از افراد خطرناک به خانه آرمین پناه می آورد و در اتاق آرمین و تخت وی استراحت می کند. آرمین به راحتی با مرواید در یک خانه است. بهمن و مروارید بدون هیچ رابطه ای، چند روزی در یک خانه زندگی می کنند. نادر به راحتی در منزل منشی خود و در آشپزخانه در حال گفتگوست؛ این در حالی است که مرواید، همسر نادر از این رابطه آگاه است و گاهی برای پیشبرد اهدافش، نادر را طعمه زن بدکاره دیگری قرار می دهد. نادر که همواره مست است و این مستی به شکل بارزی همواره تصویر می شود، به عشق غزل از همسر خود جدا می شود. غزل، دختر بدکاره ای است که تنفروشی، شغل اوست. نادر و غزل مدتی را در منزل دوستان برادر غزل زندگی می کنند. گویی که همه آنان برادر وی هستند. همه در این سریال، همدیگر را با نام کوچک خطاب می کنند. این صمیمیت از همان اولین لحظات آشنایی وجود دارد. نمایش مهمانی مختلط و تصویر برجسته شراب، عشق مثلثی آناهیتا، بهمن و جهان، عشق های ناپاک (دوستیهای پیش از ازدواج)، نیز در این سریال به وفور دیده می شود.
از نقش مادر و روابط آزاد که بگذریم، می توان به یقین گفت خانواده در این سریال به هیچ عنوان جایگاه مطلوب ندارد. در خانواده آرمین، پدر و مادر از هم طلاق گرفته اند و آرمین با پدر ناتوان و بیمار خود زندگی می کند. پدری که حتی توان پرداخت هزینه های درمان خود را ندارد و مادر آرمین به صورت مخفیانه به او کمک می کند. مادر آرمین با همکار خود معاشرت دارد و گرفتار فساد اقتصادی هستند. آرمین فرزند این خانواده قاتل است و در انواع فساد مشارکت دارد. خانواده ژاله به هیچ عنوان دیده نمی شوند و در طول سریال حتی یک مرتبه هم ژاله با خانواده خود تماس نمی گیرد. تنها تصویر خانواده ژاله، تابلوی نقاشی ای است که ژاله از خانواده خود کشیده است. ژاله پس از اتمام تحصیل، به روستای محل زندگی خود برنگشته و در تهران با دوست خود آناهیتا زندگی مجردی دارد. از انگشت شمار انسانهای سالم داستان، همین ژاله ی بی هویت است.
خانواده بهمن مادر پیری دارد که از همه جا بی خبر است. ثمره تلاش او در زندگی دختری است که خودکشی کرده، نوهای است که بیماری روانی دارد و بهمن است که در رأس باند خلاف قرار دارد. بهمن نیز با اینکه در میانسالی است، هنوز ازدواج نکرده و قصد دارد با آناهیتای معتاد ازدواج کند. خانواده دیگر، نادر و مروارید هستند که رابطه بسیار بدی دارند. این دو در حالی که هیچ فرزندی ندارند، در یک خانه مجلل زندگی می کنند و در نهایت هم طلاق می گیرند. مروارید پدر پیری دارد که در خانه سالمندان ساکن است. مروارید مدتی او را نزد خود می آورد. اما پدر پیر تنها مانع برنامه های مروارید است. پدری که برکت خانه است و می تواند آرامش و شادی را بیاورد، نبودنش بهتر از بودنش بازنمایی می شود. و در ادامه دوستان برادر غزل که همگی بی خانواده هستند و در یک خانه سکونت می کنند. این همه خبر از فقدان خانواده در این سریال می دهد. گویی هیچ پدر و مادری نتوانسته است نقش خود را در ایجاد خانواده مطلوب ایفا کند.
تنها خانواده ایده آل ابتدای فیلم، خانواده علیرضا خالقی است. پدر، استاد دانشگاه است و مادر، دندانپزشک موفق و دخترِ بیمار خانواده، در گرمای حمایت پدر و مادر به نوازندگی مشغول است. خیلی زود چهره واقعی این خانواده برای مخاطب آشکار می شود. پدر خارج از کشور معشوقه ای دارد که خواننده است. برملا شدن راز پدر خانواده، منجر به فروپاشی کل خانواده می شود. سارا؛ مادر ناتوان، خودکشی می کند، دختر دیگر با پدر ارتباط نمی گیرد و به انتقام خون مادر، مرتکب قتل می شود. او که از بیماری روحی رنج می برده است، در انتهای داستان، در مرکز نگه داری بیماران روانی در حالی که امیدی به بهبودیاش نیست، نگه داری می شود. در بی توجهی به خانواده همین بس که اکثر افراد داستان، مجرد هستند و هیچ نشانی از خانواده و همسر در آنان دیده نمی شود. به عنوان نمونه شخصیت دکتر با سن بالا هیچ نشانی از تأهل ندارد.
موضوع مهم دیگری که سریال به آن پرداخته است، استفاده نامطلوب از چادر است. پرداخت کریه چادر و استفاده زشت و ناقص از آن، سبب دلزدگی مخاطب می شود. نهنگ آبی محل نمایش زنان بزک کرده با پوشش های نامطلوب و خارج از عرف است. زنان ثروتمند، موفق، پزشک و کارمند همگی پوششی کاملا آزاد دارند. پوشش بلوز و شلوار به همراه آرایش غلیظ و موهای نمایان، تصویر کلی زن در این سریال است. تنها مادر غزل که زنی بدبخت و در محل های فقیرنشین است. چادر مشکی به سر دارد و یا عابرینی که در محله پایین شهر گذر می کنند با چادر نشان داده می شوند. از همه سخیف تر تصویر زندان زنان در صحنه های پایانی داستان است که برخی از زنان چادر رنگی به سر دارند. در مکانی که هیچ مردی وجود ندارد تصویر چادر بر سر زنان بزهکار، چه لزومی دارد. تنها پیام این تصویر برای مخاطب این است که چادر پوشش زنان بدبخت و بزهکار است.
کارگردان در انتهای فیلم ضربه نهایی خود برای تخریب خانواده را با جملاتی از زبان جهان، مرد عاشقی که اکنون مادر معشوقه خود را کشته است و در کنار جنازه وی نشسته است بیان می کند: «می دونست خانواده و فامیل و دوست و آشنا کشکاند». جهان در توصیف قتل آناهیتا توسط مادرش نیز میگوید: « فک نمی کردم اونقدر دنیای بیرحمی شده که مادر به زاییده اش رحم نکنه».