ما دهه شصتی ها چه قدر برفک دیدیم

نوع مقاله : تاریخ

10.22081/mow.2020.71507

چکیده تصویری

ما دهه شصتی ها چه قدر برفک دیدیم


تاریخ

ما دهه شصتی ها چه قدر برفک دیدیم

روایتی از سبک زندگی در دهه شصت

زهرا مروستی

بانوشناخت باحجاب کسی را راه نمی‌دادند!

«بعد از انقلاب اسلامی به اختیار خودم حجاب را برگزیدم و مفتخرم که به عنوان یک بانوی محجبه در جامعه زندگی می کنم... انقلاب باعث شد که کشور ما یک هویت محکمی در دنیا پیدا کند. ایران یک اسم قابل احترامی در دنیا شد برای کسانی که می‌دانند احترام یعنی چه؟ انقلاب باعث شد من اگر به خارج از ایران می‌روم و ایرانی هستم به این ایرانی بودن افتخار کنم. افتخار می‌کنم ایرانی هستم و افتخار کنم اینجا زندگی می‌کردم این همه جوان‌های ما در جنگ تحمیلی جان‌شان را از دست دادند که کشور ما یک کشور سرافراز باشد.»

این سخنان از زبان بانوی بازیگری است که قبل از انقلاب فیلم هایی را بازی کرده و نقش اول را بر عهده داشته است. از سال‌های 1350 تا 56 در پنج فیلم به نام های بی تا، رگبار، شهر قصه، غریبه و مه و فیلم کلاغ بازی کرد و در فستیوال های دربار پادشاهی هم چندین بار حضور داشت و بعد از انقلاب در دهه‌ی شصت این بانو در فیلم‌های بسیاری نقش ایفا کرده است از جمله: گل‌های داوودی، راه دوم، تاتوره، چمدان، ملاقات، ناخداخورشید، آشیانه مهر، ترنج  و... البته قبل از انقلاب دو نوع فیلم وجود داشت یک فیلم فارسی‌ها که اکثراً مضمون مبتذلی داشتند و یک نوع سینمای روشنفکرانه بود. بانوی بازیگر از همان بدو ورودش به سینما در نوع دوم سینما یعنی سینمای روشنفکرانه بازی کرد.

این بانو کسی نیست جز پروانه معصومی. شاید به نظر بیاید این بانوی بازیگر برای بالا بردن موقعیت خویش این حرف‌ها را زده باشد و یا برای این که نقش‌های بیشتری را بازی کند این سخنان را گفته است. اما با مروری به زندگی ایشان می‌بینیم که کاملاً آزادانه و بر اساس رأی و نظر شخصی این را گفته است. چرا که این بانو اینک به دور از هیاهوها و شلوغی‌های شهر و فضاهای هنری و سینما و بازیگری، به روستایی در صومعه سرای گیلان مهاجرت کرده است و آنجا در دل طبیعت خوش آب و هوای شمال ایران زندگی آرامی دارد و مشغول پرورش گل و گیاه است.

پروانه معصومی متولد 1323 در تهران است.  فارغ التحصیل زبان های خارجی از دانشگاه ملی ایران (شهید بهشتی فعلی) می باشد، با تلویزیون قبل از انقلاب شروع کرد و حالا بعد انقلاب هم فعال است.  پروانه معصومی با نام اصلی سکینه کبودر آهنگی در یک خانواده مذهبی در تهران متولد شد و بعد از گرفتن دیپلم رشته طبیعی در سال 1342 وارد دانشگاه ملی شد. مدتی نیز برای ادامه تحصیلات به آلمان رفت. بعد از بازگشت از آلمان با حمایت همسرش اولین بار خیلی کوتاه سال 1350 وقتی27 ساله بود در فیلم بی تا در کنار گوگوش و عزت الله انتظامی جلوی دوربین رفت. سپس سال1351 با فیلم «رگبار» بهرام بیضایی در نقش اول بازی کرد. خانم معصومی در سال 1363 بعد از گذشت 5 سال از انقلاب اسلامی با فیلم «گل های داوودی»  به کارگردانی رسول صدر عاملی به بازیگری بازگشت و در سال 1366 برای  بازی در فیلم «جهیزیه ای برای ارباب» موفق به دریافت جایزه شد. پروانه معصومی حدودا در سال1349 زمانی که در کشور آلمان تحصیل می کرد با همسرش مسعود معصومی ازدواج کرد که ثمره این زندگی تنها یک فرزند پسر به نام نیما است.

پروین معصومی همان طور که خود اشاره کرده است مقید بودنش این طور نیست که مربوط به سال‌‌های بعد از انقلاب باشد. همان طور که خود گفته است: «ما یک دورانی داشتیم آن زمانی که زندگی کردیم که بی‌حجابی خیلی طبیعی بود. پدرم خیلی مذهبی بودند ولی مادرم خیلی نه و یک خانم (آلامدی به روز) بود ولی سربرهنه نبود و روسری‌های اصطلاحاً گردی سر می‌کرد و بیرون می‌رفت. یادم می‌آید برای برادرم می‌خواستیم عروسی بگیریم گفتند چهار زن با حجاب می‌توانند بیایند مادر عروس، مادربزرگ عروس، مادر داماد و مادربزرگ داماد و بقیه حجاب نباید داشته باشند. اصلاً با حجاب کسی را راه نمی‌دادند. ولی الان هم زمان ماست و این طور نبوده که یک دفعه و یک شبه برگردم و این طور بشوم. من تمام زمانی که در آلمان درس می‌خواندم نمازم را هم می‌خواندم. حتی یک بار به پدرم نوشتم در خانه‌ای که زندگی می‌کنم و مشغول نماز بودم یک سگ پرید داخل خانه و دست مرا لیسید. من چه کار باید بکنم؟ جوابی که پدرم نوشت اگر می‌خواهی نماز نخوانی بهانه نیاور و وقتی بخواهی نماز بخوانی هر کاری می‌کنی تا  سگ به تو نزدیک نشود و دیدم درست می‌گوید. من کسی بودم نمازم را می‌خواندم سر و پا برهنه بیرون نرفتم و همیشه هم رعایت کردم. همیشه یک حد و حدودی در فامیل ما رعایت می‌شده است.»

سریال شناخت

مرد باید غیرت داشته باشد!

«رعنا دختر مردی به نام سنایی از صابون پزهای قدیمی تهران است. رعنا برادری به نام منصور دارد. پس از چندی مردی به نام دانایی که دبیر آموزش و پرورش است به خواستگاری رعنا می‌آید و با وجود مخالفت‌های منصور با او ازدواج می‌کند، اما پس از گذشت مدت زمانی دانایی به خاطر شرکت در فعالیت‌های سیاسی قبل از انقلاب اسلامی دستگیر و روانه زندان و به شهادت می‌رسد. پس از سال‌ها پسر رعنا که به شدت درگیر مبارزات انقلاب اسلامی با رژیم پهلوی در سال ۱۳۵۷ است، در یک درگیری خیابانی مفقود می‌شود. رعنا و دخترش به دنبال یافتن او هستند که ماجراهایی از گذشته دوباره باز و زنده می‌شود.»

این چند خط داستان سریالی محبوب و  ماندگار در میان بینندگان در دهه‌ی شصت است. این سریال در سال‌های 69-1368 از شبکه‌ی یک سیما نمایش داده شد. از اولین آثار تلویزینی داوود میرباقری بود. او برای این سریال بازیگران تئاتر را آورده بود که همین امر باعث قوی تر شدن کار شده بود.

گلچهره سجادیه، سعید نیک‌پور، بهزاد فراهانی، رویا تیموریان و پرویز پرستویی  از بازیگران این سریال بودند. شیوه و بیان روایت این سریال به صورت فلاش بک بود. میرباقری در این باره می‌گوید: «شاید شیوه ارجاع به گذشته ساده و دم دستی تلقی شود، این که هر نویسنده هر کجا کم می‌آورد به فلاش بک مراجعه می‌کند، اما من در این قصه کم نیاورده بودم، بلکه به عمد و از روی علاقه این شیوه را انتخاب کردم...  بعضی از موقعیت‌های دراماتیک قصه ریشه‌اش در خاطرات تلخ و شیرین گذشته است، به همین خاطر استفاده از فلاش بک در ایجاز، ساختار و پرداخت کلی این قصه کمک می‌کرد ...معتقدم که انسان مجموعه‌ای از سبک‌ها است که البته این سبک‌ها بر اساس کاراکتر اصلی و شروع درست آن ایجاد می‌شود. هر انسانی در مقاطع مختلف زندگی بخشی از زندگی را پشت سر می‌گذارد و در این میان نیز قوه تخیل او در روال زندگی عمل می‌کند. لذا در غالب موارد در یک قصه کاراکترها نه حال و نه گذشته‌ای مشخص دارند و نه فکری به آینده، به همین دلیل من در پی ارتباط منطقی و درست بین این سه عرصه یعنی گذشته، حال و آینده هستم... محور اصلی این قصه، عشق است و عشق هم مقوله‌ای است جاودانه که در هر زمان قابلیت مطرح شدن را دارد.»

 

مجموعه «رعنا» پایه‌گذار شرایط جدیدی در تلویزیون بود، حتی در آن سال‌ها این فرم نگارش، تصویربرداری و حضور شخصیت زن تا این حد جدی و با کارآیی بالا در تلویزیون و حتی سینما نبود. میرباقری با «رعنا» حرکت جدیدی را در تلویزیون آغاز کرد. شخصیت زن در مجموعه «رعنا» خیلی قوی بود. علاوه بر آن در فیلمنامه به مسأله‌ی انقلاب هم به شکل صحیحی پرداخت شده بود. در مجموعه «رعنا» دو زن محور اصلی قصه و تأثیرگذار بودند. نگاه حساس و ویژه به زن به عنوان مادر، عاشق و به عنوان کسی که می‌تواند برای زندگی خودش تجربه کند، یکی از ویژگی‌های مجموعه «رعنا» بود، به همین دلیل این سریال تا این حد در میان مردم محبوب شد.

 

یکی از بازیگران نقش اصلی خانم رؤیا تیموریان بود که اولین کار تلویزیونی او بود. قبل از آن در تئاتر بازی می‌کرد. ایشان در آن زمان نمایشی را به کارگردانی بهزاد فراهانی همراه پرویز پرستویی با عنوان «مریم و مردآویچ» بازی می‌کرد. استقبال مردم از نمایش خیلی زیاد بود، حتی برخی مردم با اتوبوس از شهرستان‌هایی همچون اراک برای دیدن این نمایش می‌آمدند. در آنجا بود که داود میرباقری خانم تیموریان را دید و برای مجموعه «رعنا» انتخاب کرد.

 در هنگام تصویربرداری مجموعه «رعنا» خانم تیموریان دختر دومش را باردار بود. از سوی دیگر در صحنه‌های آخر دویدن زیاد داشت. گرچه برایش مشکل بود، اما این کار را انجام می‌داد. برخی مواقع هم آقای میرباقری عصبانی می‌شد و می‌گفت بازیگری که سر کار است نباید این وضعیت را داشته باشد. بعد از اینکه دخترش را به دنیا آورد گروه تصمیم گرفتند صحنه‌های آخر را با ایجاد تغییراتی دوباره ضبط کنند. مسلماً چهره و فیزیک او بعد از به دنیا آمدن بچه تغییر کرده بود و گروه سعی کردند با ترفند گریم و یا گرفتن صحنه‌هایی دوباره این مشکل دیده نشود.

رسول نجفیان یکی دیگر از بازیگران سریال، خاطرنشان می‌کند که میرباقری با آن که او جزء چهره ‌های سرشناس نبود، با آوردنش در این سریال ریسک کرده، در آن سال‌ها کمتر بازی می‌کرده و بیشتر کارگردان تله تئاتر بوده است، اما بعد از بازی در مجموعه «رعنا» پیشنهادهای زیادی به او شد. اتفاقاً نجفیان در این سریال نقش پوریا را که شخصیت منفی داشت را آن قدر خوب بازی کرده بود که یکی از مخاطبین سریال در میدان شوش او را می‌بیند به او می‌گوید: «بی‌غیرت، چرا گذاشتی نامزدت را از دستت در بیاورند! مرد باید غیرت داشته باشد.» و نجفیان به گفته‌ی خودش «هر چه به آن دوست عزیز توضیح دادم که این مجموعه نمایشی است و خودم این طور نیستم، باور نکرد.»

وسایل شناخت

چقدر برفک دیدیم!

قبل از انقلاب، خیلی دور نرویم همین دهه‌ی پنجاه تلویزیون یک کالای تجملاتی محسوب می شد و خانواده های

متمول می توانستند این وسیله را خریداری کنند. یک محل بود و یک تلویزیون که اهالی کوچه و محل در خانه‌ی

او جمع می شدند تا سریال مورد علاقه‌ی خویش مراد برقی را ببینند. تلویزیون‌های آن دوره لامپی بود و حدود ده

دقیقه ‌ای طول می‌کشید تا تصویر را نشان دهد. علتش این بود که باید ابتدا لامپ داخل آن گرم می‌شد تا تصویر را

نشان دهد. در این وسیله به جای ترانزیستور از لامپ خلأ استفاده شده بود. تلویزیون‌ها اکثرا حالت کمدی بودند.

در دهه‌ی شصت شرکت پارس با استفاده از مونتاژ تلویزیون‌های چهارده اینج که فقط باندvhf  ) فرکانس  بسیار بالا) داشتند تولید کرد. آن وقت‌ها شبکه‌های متعدد نبود، دوشبکه بیشتر نبود، شبکه‌ی یک و دو و اینطور نبود که بیست و چهار ساعت برنامه پخش کند. ولی دل مردم به همان چند برنامه‌ و سریالی که نشان می‌داد خوش بود. در دهه‌ی شصت این وسیله دیگر در میان اکثر خانواده‌ها همه گیر شد و دیگر یک محل نبود با یک تلویزیون بلکه اکثریت خانواده‌ها تلویزیون سیاه و سفید داشتند. اما همیشه برای متمولان وسیله‌ای وجود دارد تا آن‌ها را از عمده‌ی طبقه ‌ی متوسط جدا کند. قبل انقلاب این عده تلویزیون داشتند در میان جماعتی که نداشتند، بعد انقلاب در دهه‌ی شصت تلویزیون رنگی داشتند در میان توده ‌ی خانواده‌هایی که تلویزیون‌شان سیاه و سفید بود. تلویزیون‌های رنگی چهارده اینچ نبود، بیست و چهار اینچ بود که شرکت پارس تولید می‌کرد  و بعضی‌ها در زمانی که سفر حج می‌رفتند این وسیله را از کشور عربستان به عنوان سوغات می‌آوردند.  مارک این تلویزیون‌ها سونی بود. ولی اکثر غریب به اتفاق متولدین دهه‌ی شصت با همان تلویزیون‌های سیاه و سفید پارس سر می‌کردند. آنچه همراه همیشگی این وسیله‌ها بود آنتن و تنظیم آن روی بالا پشت بام بود، به خاطر این تنظیم نبودن به جای دیدن آن دو شبکه، ما دهه‌ی شصتی‌ها چقدر برفک ‌دیدیم!

بازی شناخت

لی لی

اگر در دهه‌ی شصت بازی فوتبال بازی پرطرفدار و مورد علاقه‌ی پسران بود، بازی لی لی بعد از خاله‌بازی،  بازی پرطرفدار و مورد علاقه‌ی دختران بود. در هر محلی معمولاً خانه‌های نیم ساخته‌ی در حال بنایی وجود داشت که تکه گچ و بقایای آجر و سیمانش به جا مانده بود. بچه‌ها با همان تکه گچ ‌هایی که پیدا ‌می‌کردند روی آسفالت نقش لی لی را می‌کشیدند و با تکه سنگ مرمر صاف که از همان جا پیدا می‌کردند بازی را شروع می‌کردند. معمولاً این بازی بین دو نفر انجام می‌شد. سکه‌ای را به بالا پرتاب می‌کردند با انتخاب شیر یا خط، هر کدام که برنده می‌شدند بازی را شروع می‌کردند. در این بازی با گچ خانه هایی 8 تایی روی زمین ترسیم می‌کردند، خانه های 1،2 و 3 به صورت عمودی در پایین یکدیگر قرار می‌گرفتند و خانه‌ی 4 و 5 به صورت افقی در کنار هم، خانه‌ی 6 پایین آن دو خانه و خانه‌های 7 و 8 در کنار هم قرار می گرفتند. بازیکنی که بازی را شروع می‌کرد، از خانه‌ی 1 شروع می‌کرد سنگ را می انداخت و بعد خانه‌های دو سه چهار و... باید یک لنگه پا می رفت تا به خانه‌ای می‌رسید که سنگ  را انداخته بردارد و برگردد. اگر سنگ در خانه ی مورد نظر نمی افتاد یا روی خط می افتاد یا بازیکن پایش روی زمین یا خط قرار می گرفت، او در همان مرحله می‌سوخت و بازی را به طرف مقابل می‌داد.

 در صورت طی کردن تمام خانه ها، در آخرین مرحله بازیکن از خانه خارج می‌شد و پشت به سایر خانه ها می ایستاد. آنگاه سنگ را از پشت سر به درون آخرین خانه انداخته و دوباره بازی را از همان خانه آخر به سمت خانه اول شروع می‌کرد.

اگر امروزه برای حفظ تعادل و تقویت عضلات پا ... روانشناسان بازی‌هایی طراحی می‌کنند که معمولا وسایلش در مهد کودک‌ها و خانه‌های بازی و.. است، در دهه‌ی شصت بازی لی لی خود به تنهایی برای حفظ تعادل و.. مناسب بود. بازی ‌ای که با وسایل دم دستی مثل تکه گچ و تکه سنگی ‌انجام می‌شد و بچه‌ها با همین بازی‌های ساده کلی شاد بودند و از سلامت جسمانی برخوردار بودند.

سبک شناخت

وقتی شروع مدرسه‌ها می‌شد با چه شوق و ذوقی تمام کتاب‌ها را قبل از تدریس ورق می‌زدیم و تصاویرش را نگاه می‌کردیم،  متن‌هایش را می‌خواندیم  و گاهی جلوتر از تدریس معلم شعرهایش را حفظ می‌کردیم.  نسل فعلی شاید بیشتر از ما کتاب‌های متنوع درسی و غیردرسی با تصاویر جذاب دیده اما هیچ گاه شوق و ذوق بچه‌های دهه‌ی شصت را ندارد.  دفترها مثل دفترهای امروزی آماده و خط کشی شده نبودند، یکی از وظایف دهه‌ی شصتی‌ها همین خط کشی دفترهای ساده‌ی بدون شکل بود. آن هم با مداد قرمز دو خط کنار هم!  کتاب‌ها و دفترهای نو را باید جلد می کردند. از طلق و سیمی کردن خبری نبود. از صفر تا صدش را خود بچه‌ها به کمک والدین انجام می‌دادند. برچسبی هم نبود تا نام و نام‌خانوادگی و... را رویش بنویسند. یک کاغذ نسبتا باریک به قطع مستطیل می بریدند و روی آن نام و... می نوشتند و گوشه‌ی بالای جلد سمت راست کتاب یا دفتر به صورتی که دو طرف آن کاغذ پشت جلد می‌رفت با چسب شیشه‌ای می چسباندند.