روایت یک زندگی عاشقانه در میدان جنگ

نوع مقاله : ادب و هنر

10.22081/mow.2023.74888

چکیده تصویری

روایت یک زندگی عاشقانه در میدان جنگ


 ادب و هنر

 

گفت‌وگو با فریناز ربیعی نویسنده کتاب «به جرم خمینی»

روایت یک زندگی عاشقانه در میدان جنگ

الهام قاسمی

کتاب «به جرم خمینی» روایت زندگی شهید علی‌رضا توسلی (ابوحامد) فرمانده لشکر فاطمیون است و به وجوه جدیدی از زندگی پر فرازونشیب این شهید و همچنین جبهه افغانستان می‌پردازد. فرم و قالب کتاب، رمان مستند است. یعنی نویسنده تلاش کرده با استفاده از مستنداتی که در پژوهش‌ها به دست آورده، با رعایت قواعد فرمی و ساختار و اصول داستان، قصه بگوید.

خواننده در «به جرم خمینی» با علی‌رضا به افغانستان سفر می‌کند، همراه پیچ و تاب جنگ‌های داخلی می‌شود و درباره جزییات ماجرای مهاجرت افغانستانی‌‌ها به ایران، مطالب جالبی می‌خواند. همچنین به جنگ ایران و عراق سرک می‌کشد، با عاشقانه‌ها و رنج‌های زندگی علی‌رضا و ام‌البنین همراه می‌شود. فریناز ربیعی نویسنده کتاب، لشکر فاطمیون را از ابتدای تاسیس تا قصه‌های جبهه نبرد در جریان یک داستان عاشقانه روایت کرده است.

 

  • کتاب«به جرم خمینی»، اولین اثر مستقل شماست و با زندگی‌نامه‌‌هایی که تا حالا برای شهدا نوشته شده فرق دارد. به‌عنوان نویسنده در این کتاب از نظر فنی چه تکنیکی را به‌کار گرفتید؟

از سال‌ها قبل، مخاطب مجموعه‌های زندگی‌نامه شهدا از نشر «روایت فتح» بودم. یک بار هم کتاب را با سبک مستندنگاری نوشتم، اما همه را گذاشتم کنار. تصمیم متهورانه و سختی بود! خیلی‌ها به من گفتند این کار را نکن. دوباره‌نویسی، آن هم برای کتاب اول جانفرساست؛ واقعا هم همین‌طور بود. ولی من وارد وادی داستان شده بودم و دوست داشتم قصه «ابوحامد» را بنویسم و از مستندنگاری، خاطره‌نویسی و تاریخ‌شفاهی فاصله بگیرم. شروع کردم به نوشتن دوباره در قالب داستان، جوری که خواننده با کتابی حرفه‌ای از نظر متن، محتوا و فرم مواجه شود. برای زبان کتاب «به جرم خمینی» خیلی تلاش کردم که زبان استوار و بدون‌لکنتی باشد. زبانی داستان‌گو که تصویر بسازد و به جای این‌که بگوید، داستان را نشان بدهد. تلاش کردم قواعد داستان‌نویسی را رعایت کنم و قصه را با گره جلو ببرم. تعلیق ایجاد کنم و نقاط عطف و اوج را به‌دقت ترسیم کنم. کتاب را در قالب «مستند رمان» نوشته‌ام. براساس مجموعه بزرگی از مستندات که داشتم، قصه گفتم. کتاب به‌صورت غیرخطی روایت می‌شود و مهندسی این روایت، کار آسانی نبود. باید قلاب‌های انتقالی می‌ساختم که فصل‌های بعدی را به‌هم مربوط کند. کتاب، حتما ایرادهایی دارد، نمی‌گویم بی‌نقص است و خوشحال می‌شوم دوستان نقد کنند. البته این، اولین تجربه بلندنویسی من است و حتما نقص‌ دارد. اما تلاش من برای نوشتن «به جرم خمینی» حول داستان‌گویی براساس قواعد بود. این‌که چقدر موفق بوده‌ام، یا چقدر سبک روایت، دلنشین و گیرا بوده و... مخاطب باید بگوید.

 

  • چرا از بین تمام شهدا، ‌سراغ شهدای مدافع حرم آن هم فرمانده لشکر فاطمیون، شهید «ابوحامد» رفتید و زندگی او را روایت کردید؟

آن زمان هنوز نگاه ایرانی‌ها به افغانستانی‌ها این‌طور نبود، مثل امروز که نگاهی انسانی و همراه تکریم است. متاسفانه خیلی‌ها گمان می‌کردند افغانستانی یعنی کارگر! آن روزها با داستان مجاهدی مواجه شدم که تمام تصوراتم را از یک آدم افغانستانی به‌هم ریخت. کارگری هم کرده بود، اما کسی نمی‌دانست این آدم که آرماتوربندی می‌کند، روزگاری کنار «بابه مزاری» و «احمدشاه مسعود» جنگیده، در جنگ تحمیلی ایران هم شانه به شانه سربازان ایرانی رزم کرده و چه کودکی پرفراز و نشیبی و افکار بلندی داشته است. مواجه شدم با آدمی که حس کردم شنیدن قصه زندگی‌اش برای ما آدم‌های کوتاه‌قامت و درگیر احوال و روزمرگی‌ها عین شفاست. به جایی رسیدم که نمی‌توانستم از ابوحامد نگویم.

 

  • شیوه آشنایی شما با شهید و خانواده ایشان چگونه بود؟

بهار 1394 برای ساخت مستندهای کوتاهی درباره شهدای فاطمیون راهی مشهد شدیم. من مسئول مصاحبه با خانواده‌های شهدا بودم. آن زمان لشکر فاطمیون بسیار مهجور و ناشناخته و البته مورد هجمه شدید رسانه‌ها بودند. چند مصاحبه اول که انجام شد، رسیدیم به خانه «ابوحامد» که تازه شهید شده بود. همان مصاحبه کوتاه و شنیدن از شخصیت ابوحامد من را گیر انداخت. جوری درگیر شخصیت ابوحامد شدم که کمی بعد جمع کردم و رفتم مشهد و مدتی را با خانواده ابوحامد زندگی کردم. در خلال این هم‌نشینی، با خانواده شهید ازجمله همسر و فرزندان و اقوام مصاحبه کردم. اما نقاط مبهمی از زندگی شهید بود که خانواده هم از آن خبر نداشتند. برای همین با دوستان ابوحامد که در افغانستان زندگی می‌کنند، ارتباط گرفتم و مصاحبه کردم. هم‌رزمان دیگر را در جبهه افغانستان و سوریه پیدا کردم و ساعت‌ها درباره «علی‌رضا توسلی» مشهور به «ابوحامد» حرف زدیم.

 

  • کدام ویژگی شهید، توجه شما را بیشتر جلب کرد و الگویی برای زندگی شما شد؟

نگاه علی‌رضا توسلی به زندگی و البته رنج‌های او برایم جالب بود. در آن دوران خودم هم با مقوله رنج و بلا درگیر بودم، در این‌باره بسیار خوانده بودم و جواب‌هایی هم در آستین داشتم، اما برایم موضوع ته‌نشین نمی‌شد. در قصه «به جرم خمینی» خیلی جاها مساله بلا و رنج و مواجهه با آن را در داستان و در دیالوگ‌هایی شکافته‌ام که بین علی‌رضا و ام‌البنین رد و بدل می‌شود. حقیقت این است که نوشتن این کتاب برای من سلوکی بود در این وادی که با تمام شدنش، انگار من هم گذر کردم از این مساله. تمام دانسته‌ها، خوانده‌ها و معلوماتم درونی شد و در حد و اندازه وسع وجودی‌ام نشست به جانم. مساله دیگری که درباره شهید توسلی برایم جالب است، وجه «عقاب در قفس بودن» این آدم است. مظلومی که دنبال گرفتن حق مظلومان دیگری است؛ در هر مکان و هر لباس و جایگاهی. این آدم ذوابعاد است؛ از بیرون شخصیتی نظامی است، اما شعر و ادبیات می‌فهمد. روحیه لطیفی دارد و می‌نویسد. اینها برای من جذاب بود.

 

  • هنگام مصاحبه و نگارش کتاب با چه چالش‌هایی روبه‌رو شدید؟

برای شناختن علی‌رضا توسلی با ۱۶نفر بیش از ۶۵ساعت مصاحبه کردم. همسر، فرزندان، اقوام، هم‌رزمانش در جبهه سوریه و افغانستان و دوستان شهید که ساکن افغانستان بودند. زندگی شهید، وجوهی داشت که حتی خانواده از آن بی‌اطلاع بود. آدم‌هایی را در ایران و افغانستان پیدا کردم که بتوانم درباره نوجوانی، یا دوران خانه‌نشینی و دوری از جبهه جنگ از ایشان بپرسم. برای مصاحبه‌ها و گفت‌وگوی تلفنی با افغانستان، چند سفر به مشهد و قم رفتم. آن روزها سوریه ناآرام بود و رزمنده‌های فاطمیون، گروه‌گروه اعزام می‌شدند. همین شد که برای مصاحبه با برخی فرماندهان رده‌بالا باید از لایه‌های حفاظتی می‌گذشتم. آدم‌هایی که فقط نام جهادی‌شان را می‌دانستم، نه نام‌واقعی‌شان را. آن‌زمان راضی کردن دوستان مقیم افغانستان برای مصاحبه کار آسانی نبود، روزهای خوبی برای بچه‌های فاطمیون نبود. بسیاری از افغانستانی‌ها داخل ایران و در افغانستان به فاطمیون، بدگمان بودند و پیدا کردن آدم‌ها و حرف‌زدن با آنها درباره کسی مثل شهید توسلی، بیم مشکلات امنیتی داشت. اما بالاخره توانستم آنها را راضی کنم و جواب سوال‌هایم را پیدا کنم.

با انبوهی از نامه‌ها‌ و دفترها و نوشته‌ها و مدارک شروع کردم به نوشتن. همراه با نوشتن مدام، در تاریخ افغانستان غور کردم و جغرافیای محل زندگی کودکی علی‌رضا را روی نقشه‌های افغانستان کنکاش کردم. دیوار اتاقم پر شده بود از کاغذهای رنگی کوچک و بزرگ از اتفاق‌های زندگی ابوحامد در بازه‌های سنی مختلف، نقاط عطف زندگی‌اش، اطلاعات تاریخی و نقشه افغانستان. در ادامه پژوهش، مجموعه‌ای از فیلم‌های عملیات «تل‌قرین» را هم پیدا کردم و بارها صحنه‌های مختلفش را دیدم. بسیار نوشتم اما هرچه پیش می‌رفتم دلم با آنچه می‌نوشتم، همراه نمی‌شد. دو سال در چند فصل، زندگی علی‌رضا توسلی را مستند مشروح کردم و یک روز تصمیم گرفتم همه را بگذارم کنار. تصمیم سختی بود، اما به‌صورت جدی وارد دنیای داستان شده بودم و از آنجا که چند سالی با کتاب‌های زندگی‌نامه شهدا از نشر «روایت فتح» دم‌خور بودم، شروع کردم به نوشتن وجه داستانی ماجرای زندگی این شهید عزیز. نوشتن دوباره تاریخ با فرمی متفاوت که گیرایی روایت را برای مخاطب بیشتر کند. این کتاب، حاصل سه سال تلاش دوباره من در دنیای داستان است.

 

  • زاویه‌دید داستان دوم‌شخص است، چرا این زاویه‌دید را انتخاب کردید؟ آن هم گاهی از زبان نویسنده و گاهی از زبان همسر شهید؟

برای پیدا کردن زاویه‌دید مناسب تقریبا هشت فصل نوشتم؛ با راوی‌های مختلف و شروع‌های متفاوت. در آخر با مشورتی که با چند نفر از استادها داشتم، دیدم زاویه‌دید دوم‌شخص روی کار می‌نشیند. البته زاویه‌دیدی که من استفاده کردم «دوم‌شخص دانای کل» است. که زاویه‌دید تلفیقی و تقریبا جدید است. به معنای این‌که راوی ام‌البنین است و مخاطب علی‌رضا. راوی در خیلی از صحنه‌های کودکی و جنگ سوریه یا افغانستان حضور ندارد و دانای کل روایت می‌کند، اما چون همچنان مخاطب علی‌رضا است، دوم‌شخص دانای کل محسوب می‌شود.

 

  • چرا نام برخی از فصل‌های کتاب مثل «تل‌قرین»، «اسلام مرز ندارد» تکرار شده است؟

داستان از «تل‌قرین» شروع می‌شود و همان‌جا هم تمام می‌شود. هرجا مساله هجرت مطرح ‌شد، اسم فصل را «اسلام مرز ندارد» گذاشتم.

 

  • در مقدمه کتاب، نوشتید آبان 1400 کتاب را به نشر سوره مهر تحویل دادید، چرا انتشار آن، دو سال طول کشید؟

حجم کتاب‌های ورودی به انتشارات معتبری مثل سوره مهر، زیاد است. کتاب‌های زیادی داریم که بیش از این در صف انتشار معطل شدند. در مدت انتظار برای طی شدن روند نشر، آقای سرهنگی کتاب را مطالعه کردند و نظرشان را مکتوب فرستادند؛ خیلی به من لطف داشتند.

 

  • بعضی اصطلاح‌ها مثل «خاکستر جاروب کردن» یا نام مکان‌ها و موقعیت‌های جغرافیایی افغانستان و سوریه در کتاب آمده که برای مخاطب عام گنگ است، چرا برای آشنایی خواننده با اصطلاح‌ها و موقعیت‌ها و مکان‌های جغرافیایی، در پاورقی توضیحی ارایه نکردید؟

مطالعاتی را که درباره آداب‌ورسوم افغانستان داشتم، چاشنی نگارش کتاب کردم. جوری که نه شور شود و نه بی‌نمک باشد! حتی مطالعات تاریخی را هم خیلی مستقیم وارد کتاب نکرده‌ام و لای داستان‌ها پیچیده‌ام تا مخاطب را از داستان دور نکند. هرجا لازم بوده در پاورقی، توضیح مبسوطی نسبت به اصطلاحات دادم، یا در داستان موضوع را شکافته‌ام. به نظرم بیش از این، نیاز نبود.

 

  • به این فکر نکردید که برای آشنایی خوانندگان با زبان و لهجه هزاره‌ای افغانستان، دیالوگ‌ها را با آن لهجه و زبان بنویسید؟

درباره این موضوع، مشورت کردم و اتود زدم، درنهایت به این نتیجه رسیدم که از لهجه به‎عنوان چاشنی متن استفاده کنم تا پیچیدگی زیاد، کتاب را سخت‌خوان نکند.

 

  • در داستان «به جرم خمینی» شاهد روایت‌های زیادی از زبان همسر درباره شهید ابوحامد هستیم. شما بیشتر با کدام روایت، ارتباط برقرار کردید؟

خیلی وقت‌ها فصل «ایستاده بر قله رنج» را مرور می‎کنم. رفت و برگشت بین خوشی‌ها و ناخوشی‌ها و مواجهه متفاوت ام‌البنین و علی‌رضا زیباست.

 

  • مهم‌ترین پیام «به جرم خمینی» برای خواننده چیست؟

دنبال پیام دادن نبودم. اگر منظورتان درونمایه و مضمون اثر است، همانی است که گفتم؛ مواجهه با رنج و بلا، حق‌طلبی انسانی مظلوم و آدمی‌که دنبال یافتن معنای بودنش است و در هر جایگاه و موقعیتی به این فکر می‌کند که «ز کجا آمدم و آمدنم بهر چه بود».

 

  • رشته تحصیلی شما چیست و چه چیزی باعث شد به نویسندگی رو بیاورید؟

تا مقطع کارشناسی ارشد در رشته طراحی شهری درس خواندم؛ همیشه یک مهندس بودم با درونمایه علوم انسانی!

 

  • چرا؟

چون مدرسه‌های سمپاد یا استعدادهای درخشان، زمان تحصیل ما رشته علوم انسانی نداشت، رشته ریاضی را خواندم و بعد هم در دانشگاه، شهرسازی که مطالعات میان‌رشته‌ای محسوب می‌شود. اما نوشتن ربطی به رشته دبیرستان و دانشگاهم نداشت. از وقتی یادم می‌آید، برای خودم می‎نوشتم. از اول دبستان، دفترچه خاطرات داشتم. از خاطرات روزانه شروع شد و بعد روایت و یادداشت‌نویسی در مجله‌های مختلف و مدتی هم در جهان شعر سیر می‌کردم که البته زبان نوشتاری‌ام وامدار شعر هم هست. اما ورود حرفه‌ای من به دنیای داستان‌نویسی حدود ۶سال پیش شروع شد که بعد از آن با داستان‌نویسی گره خوردم و شعر و روایت‌نویسی برایم کمرنگ شد. اولین داستان کوتاه قاعده‌مندی که نوشتم در جشنواره داستان انقلاب، رتبه سوم را به‌دست آورد. بعد از آن هم چند داستان دیگر، در جشنواره‌های مختلف رتبه آورد. داستان «هجده هفته و سه روز» هم در مسابقه داستان‌نویسی «می‌خواهم بمانم» که مربوط به سقط جنین بود از میان ۸۹۹ اثر، اول شد. اما در خلال این داستان‌های کوتاه، پروژه «به جرم خمینی» همیشه برایم باز بود.

 

  • اشاره کردید به کتاب «به جرم خمینی» که اولین داستان بلند شماست. عنوان کتاب را چه‌طور انتخاب کردید؟ اسم جنجالی دارد!

ماجرای اسم این کتاب، ممزوج با داستان‌های پیچیده‌ای است که در کتاب به آنها پرداخته‌ام. اولین حسی که خواننده از اسم کتاب دارد، این است که حتما به‌خاطر ارادت شهید به امام خمینی، این اسم را انتخاب کرده‌ام؛ که البته حس درستی است. ولی ماجرایی عمیق و پیچیده دارد که مخاطب با خواندن کتاب به آن پی می‌برد. برای این‌که لذت کشف را از خواننده دریغ نکنم، اجازه دهید جواب این سوال را مخاطب کتاب، بعد از خواندن و دنبال کردن داستان پیدا کند و مشتم را از اول باز نکنم!

طرح جلد کتاب بر عهده انتشارات بود. نظر من این بود که طرح جلدی ساده و دور از تیپیک کتاب‌های مربوط به شهدا باشد. چون این کتاب از نظر قالب با خاطره‌نویسی‌های مرسوم، تفاوت دارد. البته یک طرح جلد زدند برای ماکت که رد شد. اما چون قرار بود کتاب به نمایشگاه برسد، برای طرح جلد سختگیری نکردم.

 

  • این روزها مشغول چه پروژه نویسندگی یا پژوهشی هستید؟

نگارش رمان جدیدی را شروع کرده‌ام که به کندی پیش می‌رود. در فکر سر و شکل دادن به داستان‌های کوتاهم هستم. طرح یک فیلم کوتاه و تکمیلش را هم جلو می‌برم.