نوع مقاله : ادب و هنر

10.22081/mow.2023.74894

چکیده تصویری

زندگی واقعی کجاست آنتون؟

موضوعات

ادب و هنر

صندوق پست

زندگی واقعی کجاست آنتون؟

 

چخوف

17دسامبر/ یالتا

دلبندم، امروز از تو نامه‌ای ندارم، اما خداوند تو را می‌بخشد، من هم همین‌طور. رو به بهبودی هستم. طرف راستم را کمپرس می‌کنم، اما تبم عادی است و همه‌چیز خوب است. دوباره به‌زودی آدمی درست و حسابی خواهم شد. دیروز مهمان داشتیم، تا دیروقت ماندند و من عصبانی شدم.

مادر خوب است اما ظاهرا مریضی من او را نگران کرده است. «ماشا» فردا صبح می‌رسد و کارها را انجام می‌دهد.

آنت تو

 

 

کنیپر

۱۸ دسامبر/ «مسکو - صبح»

سلام عشق عزیزترینم! چگونه‌ای؟ امروز «ماشا» را خواهی دید. تنها در خانه خوابیدم و تازه بلند شده‌ام و در تنهایی دارم قهوه میخورم. امروز باید بروم پیش دندان‌پزشک و بعد برای تمرین نقش یک سطری‌ام در پرده چهار به تئاتر بروم. عصر هم اجرای «مرغ دریایی» است. این هم از برنامه امروز من.

عزیز تو چخوف

۱۸ دسامبر «یالتا»

هنرپیشه کوچولوی عزیز، من خوبم و زنده. امیدوارم تو هم چنین باشی. نه چیزی می‌نویسم، نه کاری می‌کنم. همه‌چیز را به فردا موکول می‌کنم. می‌بینی با چه آدم تنبلی ازدواج کرده‌ای؟

نمایش‌نامه «نمیروویچ» در چه حالی است؟ باید حسابی سروصدا کرده باشد. تماشاگران مسکو عاشق او هستند. در فکر نمایش‌نامه‌ای خنده‌دار هستم که در آن، شیطان در نقش سنجاقک به همه‌جا سر می‌کشد. نمی‌دانم چیزی از آن حاصل خواهد شد یا نه.

آنت تو

 

چخوف

۱۹ دسامبر / «یالتا»

سلام بچه! «ماشا» دیروز رسید، امروز همه‌اش می‌رود کنار پنجره و نفس عمیق می‌کشد. زندگی اینجا چقدر زیباست! حالم خوب است هرچند که هنوز کمپرس را با خودم دارم و باید روز جمعه، در بیاورم. به‌جز آن، کاری نمی‌کنم.

از شیرینی‌ها ممنون. هرچند که از شیرینی‌فروشی «فلی» گرفته‌ای، نه از «آبریسکوف» نه این‌که شیرینی‌های آبریسکوف بهتر باشد، اما من بیشتر به آنها عادت دارم.

درباره شب اول «در رویا» برایم بنویس. حتما موفق خواهد بود.

آنت تو

 

کنیپر

۱۹ دسامبر/ «مسکو - شب»

چقدر دلم می‌خواهد با تو باشم آنتون بسیار غمگین و تنها هستم. همه‌چیز در سکوت است. کسی نیست با او صحبت کنم. کاش با هم زندگی می‌کردیم. رفتم به اُپرا و «رومئو و ژولیت» را دیدم. بسیار خسته‌کننده، لوس، غیرشاعرانه، بی ارزش و احمقانه بود. خیلی سعی کردم خودم را کنترل کنم. من اُپرا دوست ندارم به‌خصوص این نوعش را.

تمرین با لباس‌های جدید خوب پیش رفت. لباس‌ها بسیار زیبا هستند، اما من، هم از لباس‌ها و هم از نقشم متنفرم. امروز جدول اجراها برای تعطیلات به دستم رسید و دیدم که تا ۷ ژانویه فقط سه روز بیکارم. نظرت چیست؟ من روز بیست و هشتم و سوم و پانزدهم کار ندارم، عالی نیست؟ از دست همه‌چیز حالم به هم می‌خورد! همه‌چیز! زندگی واقعی کجاست آنتون؟ کسانی‌که دنبال کارهای جزیی و خرد هستند، خیلی خوشبخت‌ترند. احساس بیهودگی، ضعف و ناتوانی زیادی در زندگی می‌کنم. احساسی سمج به من می‌گوید در زندگی کاری نکرده‌ام، چون وقتی جوان‌تر بودم زندگی کسالت‌باری داشتم؛ چیزی ندیدم، چیزی نفهمیدم، چیزی احساس نکردم.

سر درگم هستم، نمی‌دانم چه کار کنم.

در چنین زندگی گسترده و زیبایی، فقط درباره چیزها و تغییرهای کوچک فکر می‌کنیم و همه‌چیز از کنارمان می‌گذرد. فقط در لحظات نادری است که ژرفا و عظمت زندگی را حس می‌کنیم. به من نمی‌خندی؟ به احتمال زیاد افکارم را نمی‌توانم خوب بیان کنم. دیگر فکر کردن جدی را کنار گذاشته‌ام. به روزمرگی دچار شده‌ام. به عقیده من فناتیک‌ها خوشبخت‌ترند.

باید بس کنم وگرنه حوصله‌ات دیگر سر می‌رود. دوستت دارم عزیز شاعرم.

اولیا

 

 

چخوف

۲۰ دسامبر / «یالتا»

عزیزترینم. این چیزی است که نمیروویچ برایم نوشته: «کارهای تئاتر خوب پیش می‌رود. به احتمال زیاد ما تئاتر «آمونت» را به مدت ۱۲سال خواهیم گرفت و آن را مطابق نیازهای‌مان تغییر خواهیم داد. مساله را بررسی می‌کنم و اوقات فراغتم را با آرشیتکت‌ها صرف می‌کنم.»

کمپرس را دیروز از تنم درآوردم، مثل شکم‌بند خسته‌کننده بود.

شوهرت آنتون

 

 

کنیپر

۲۰ دسامبر «مسکو - غروب».

آنتون عزیزم حالت چه‌طور است؟ دو نامه تو یک‌جا به دستم رسید. بسیار خوشحالم که حالت بهتر می‌شود! تمام بعدازظهر در خانه تنها بودم. خانه ساکت است و فقط صداهای بیرون به گوش می‌رسد. فردا اجرای تئاتر «در رویا» است.

امروز زنجیری برای ساعتم خریدم به قیمت ۵ روبل و می‌خواهم آن را به جای طلا جا بزنم. حالم بد نیست. حیف که اینجا نیستی مرا در پیراهن بلند سرخ ببینی. دنباله‌اش را با پولک‌های مسی‌رنگ دوخته‌اند. می‌گویند خیلی زیبا شده. مرا ببینی، نمی‌شناسی. نقش یک خانم فرانسوی را بسیار طبیعی اجرا می‌کنم. نمی‌دانم شاید به‌خاطر گستاخی‌ام در این نقش، از من انتقاد کنند. به‌ندرت نقشی را سرزنده با ضرب‌آهنگی تند بازی می‌کنم، اما «استانیسلاوسکی» آن را دوست دارد.

رفیق همیشگی تو

 

کنیپر

۲۲ دسامبر/ «مسکو - تلگرام»

نمایش موفق.

 

 

کنیپر

۲۲ دسامبر/ «مسکو»

همسر باغبان عزیزم! دیروز از من نامه‌ای نداشتی. ببخش! رفتار من بد بود. این نامه را طولانی نخواهم نوشت، چون خسته‌ام و نخوابیده‌ام. دیروز ما «در رویا» را بازی کردیم. موفقیت متوسطی داشت. بعد از اجرا، عده زیادی از ما به باغ‌های صومعه «هرمیتاژ» رفتیم. اما استانیسلاوسکی و زنش نیامدند. شام خوردیم، گپ زدیم و تصمیم گرفتیم تا صبح پراکنده نشویم و منتظر روزنامه‌ بمانیم. روزنامه‌ها ساعت هفت پخش شد و با صدای بلند خواندیم و بعد ساعت ۸ پراکنده شدیم. مسکوین چانه‌اش لق شده بود و خودش را با دو سه نفر دیگر برای صبحانه دعوت کرد. نمیروویچ عصبانی شد و گفت به خانه برویم و استراحت کنیم، اما به‌هر حال آنها آمدند، چای و قهوه مختصری خوردیم. ساعت ۱۰ و ۴۰ دقیقه از دست‌شان خلاص شدم و به رختخواب رفتم، اما خوابم نبرد. ساعت ۳ بلند شدم و برای ناهار پیش مامان رفتم و بعد رفتم تئاتر.

نظرت درباره این زندگی دیوانه‌وار چیست؟

رفیق تو

 

 

 

چخوف

۲۲ دسامبر / «یالتا»

دلبندم! تمام روز منتظر تلگرام درباره نمایش‌نامه «نمیروویچ» بودم و چیزی نیامد! فکر می‌کنم معنی‌اش این است که موفقیت زیادی داشته و شما همگی مرا از یاد برده‌اید.

یادم رفت بگویم اگر احتیاج به پول داشتی از «نمیروویچ» بگیر. هرقدر که می‌خواهی.

آنت تو

 

 

چخوف

۲۳ دسامبر / «یالتا»

دختر عزیز، هنوز نگفته‌ام کریسمس‌ات مبارک! تلگرامت رسید. یکی هم از «نمیرویچ» داشتم. اجرای تو چه‌طور بود؟ خوب؟ موفقیت درخشان بود؟ تمرین «آدم‌های کوچک» را کی شروع می‌کنید؟

محبوبم، من سالم هستم. کم و بیش خوبم. کم می‌خورم، زیاد می‌نوشم و روحیه‌ام خوب است. تنها یک چیز کم دارم، زنم را!

آنت تو

 

 

کنیپر

۲۳ دسامبر/ «مسکو - شب»

آنتون عزیزترین، بهبود یافته‌ای؟ چرا درباره بیماری‌ات بیشتر نمی‌نویسی؟ تب چقدر است؟ چه مدتی در رختخواب بودی؟ فکر کنم خیلی لاغر شدی. چیزی نمی‌خوری. چه کنیم که تو را وادار به خوردن کنیم؟ دلم به درد می‌آید وقتی می‌بینم کنارت نیستم تا از تو پرستاری کنم. کمپرست را عوض کنم. غذا به تو بدهم و کاری کنم که احساس راحتی کنی. می‌توانم تصور کنم چه زندگی بدی داری. قول می‌دهم این آخرین سالی است که ما به این شکل زندگی می‌کنیم عزیزترین! من هرچه از دستم برآید، خواهم کرد تا تو راحت باشی، گرم باشی و احساس تنهایی نکنی. خواهی دید بودن با من چقدر برایت خوب است و چه‌طور می‌توانی کار کنی و بنویسی.

حتما ته دلت مرا سرزنش می‌کنی که چرا به اندازه کافی دوستت ندارم؟ درست می‌گویم؟ سرزنشم می‌کنی که چرا از تئاتر دست نمی‌کشم و چرا زنی واقعی برایت نیستم! می‌توانم بفهمم مادرت چه فکرها می‌کند. حق با اوست! آنتون عزیزترین مرا ببخش، من احمقم اما درباره‌ام فکر بد نکن. شاید پشیمانی از این‌که با من ازدواج کردی. به من بگو. نترس از این‌که با صراحت صحبت کنی. فکر می‌کنم به‌طرز وحشتناکی بی‌رحم هستم. بگو چه کار کنم! واقعا همدیگر را پیش از بهار نخواهیم دید؟ از مدیریت می‌خواهم برنامه‌شان را تنظیم کنند و به من مرخصی بدهند. حتی اگر شده دو سه روز، بیایم ببینمت. این خیلی عذاب‌آور است. درباره هیچ‌چیز نمی‌توانم بنویسم. اتاق‌های خانه خالی‌اند و راحت نیستند. شب‌ها پس از تئاتر دلم نمی‌آید برگردم اینجا. پیرامونم نه عشقی است و نه نوازشی! من نمی‌توانم به این شکل زندگی کنم.

رفیق تو

 

چخوف

۲۴ دسامبر / «یالتا»

می‌بینی هنرپیشه کوچولو، هر روز دارم برایت نامه می‌نویسم. امروز تولد مادر و فردا کریسمس است. بیرون آفتاب مثل تابستان گرم است. همه‌چیز آرام است. فردا می‌روم به دیدن «گورکی» و «تولستوی».

دلم می‌خواهد بدانم ما کی همدیگر را خواهیم دید. در چله روزه یا عید پاک؟

تلگرامت رسید، ولی هنوز نمی‌داتنم نمایش‌نامه «نمیروویچ» چه‌طور بود. در این‌باره با جزییات بیشتری برایم بنویس.

این تابستان می‌رویم خارج، اما در 1903 اگر عمری باشد در خانه‌ای ویلایی نزدیک مسکو زندگی خواهیم کرد. مقبول؟

آنت تو