ادب و هنر
گفتوگو با مریم بحرالعلومی
طرحهای مهمی درباره زنان قدرتمند داشتم که به در بسته خورد!
من ایستادهام، رفتنی نیستم
جشنوارهها هیچگاه اولویت من نبودهاند
در این مسیر بحرالعلومی خسته نمیشود چون کفش آهنی به پا کرده
لیلا صدری
مریم بحرالعلومی از آن دست بانوان خونگرم و بانشاطی است که هرکس برای اولین بار او را میبیند، حس میکند قبلا او را دیده! صمیمیت و ادب از ویژگیهای بارز اوست. با اینکه در سینمای ایران، قدرندیده و برای ساخت هر فیلم، بسیار دوندگی کرده، اما از مدیران ناکارآمد سینمایی، از بزرگان سینما و همکاران کملطف، با ادب و احترام یاد میکند. بانویی پرتلاش است که شغل سختی را انتخاب کرده و شهرت را فدای هدفش کرده. سینمای اجتماعی در ایران، متولی ندارد و محل نقد و تاخت و تاز مدیران است. کسیکه پا در این گونه سینمایی میگذارد، باید فاتحه درآمد و شهرت را بخواند یا خودش را به سینمایِ ضدایرانِ خارج از مرزها بفروشد. مریم بحرالعلومی سه فیلم اجتماعی با محوریت قصههای زنانه دارد که در جشنوارههای دنیا، خوش درخشید و متاسفانه داخل ایران، بهشکل شایسته دیده نشد. در گفتوگوی مفصلی درباره فیلمهایش، وضعیت سینمای ایران و جشنواره فجر، گپ زدیم. بخش اول این معاشرت چالشی را میخوانید.
- حد و مرز فیلم اجتماعی و سیاهنمایی در سینما کجاست؟
مرز آن، خود کارگردان و نگاه اوست. اینکه چقدر واقعبینانه مسایل جامعه را میبیند، چقدر با اهداف دیگری این نگرش را دنبال میکند، چقدر دغدغه طرح مساله و طرح چالش دارد، یا چقدر از اساس خودش را موظف به واقعبینانه زندگی کردن میداند! این، میشود مرز سینمای اجتماعی با سینمایی که سیاهنمایی میکند. اگر هر معضلی را در فیلم دیدیم، بگوییم کارگردان سیاهنمایی میکند، بیانصافی است. اصلا این واژه چهطور تحلیل میشود و سیاهنمایی در سینما به چه معناست؟ اختلاف نظرهای زیادی وجود دارد. اگر ما درباره معضلی حرف بزنیم که از اساس سیاه، دردناک و غمانگیز است، سیاه نمایش دادن نیست، بلکه سینمای اجتماعی است. باید مثل آینه، واقعیت جامعه را به مخاطب نشان بدهی، البته او هم واقعیت را در سطح شهر میبیند. چه چیزی میتوانی به آن اضافه کنی؟ چه چالشی، یا چه لحظهای که بیننده تا حالا از آن زاویه به مساله نگاه نکرده. حتی ارایه راهکار هم کار سینمای اجتماعی نیست. ما بهعنوان سینماگر برای فلان مسئول در حوزه بهخصوصی، ایجاد چالش میکنیم، وظیفه ما ارایه راهکار نیست. ما تخصصی نداریم که بخواهیم در حوزه اجتماعی راهکار بدهیم، ولی میتوانیم طرح مساله کنیم. اتفاقا کار ما طرح چالش در مسایل فرهنگی و اجتماعی است.
- طرح چالش چه فایدهای دارد وقتی درنهایت نمیخواهید بگویید این خانم یا آقا در مواجهه با مشکل باید چه کار کند؟ اصلا برای چه فیلم میسازید؟
موضوع همان مرز است. خیلی از فیلمها با کمک مسئولان، یا نهادها ساخته نمیشوند، چون این قشر به مرزها نگاه میکنند. چه کسی، میخواهد چه بگوید؟ مرحله بعد این است که میخواهد چهطور بگوید؟ و همه اینها دست و دل بعضی دوستان را بیشتر میلرزاند. از اساس ارایه راهکار، وظیفه فیلمساز نیست، فیلمساز باید درباره واقعیتی که در حوزه اجتماعی او را به درد واداشته، با نگاه خودش حرف بزند. گاهی غلیظ، یا رقیق مساله را تا جاییکه میتواند، سینما و هنر نمایش به او اجازه میدهد واکاوی کند، ولی ارایه راهکار، وظیفه مددکاران و کسانی است که مطالعات زنان، خانواده، یا اعتیاد و... دارند. از مهمترین معضلهای اجتماعی، طلاق است، در ایران و در تمام دنیا. مسایل اجتماعی، متخصص و کارشناسانی دارد که آنها باید ورود کنند و راهکار دهند. چقدر دستگاهها با سینمای اجتماعی؛ چه در تولید و چه در حوزه تحلیل، همراه میشوند؟ این هم جای نقد و بررسی دارد.
- دستگاههای فرهنگی، برنامهای برای حل معضلهای اجتماعی دارند؟
نه، چون ما حرکتی نمیبینیم. چند اکران دانشگاهی، آن هم به ضرب و زور عدهای خاص، واقعا کافی است؟ هر سه فیلم من در حوزه اجتماعی، چالشهایی را مطرح کرده که میتوان ساعتها درباره آن، فارغ از سینما صحبت کرد، ولی ما کجا رفتیم؟ با چه کسی صحبت کردیم؟ فیلم «پاسیو» زنهای سرپرست خانواده، مشکلات آنها، مساله خیانت و فروپاشی خانوادهها، یا نگاه سنتی و... را به چالش میکشد. پس از ساخت این فیلم، چه بررسی و تحلیل کارشناسی در کدام دانشگاه، یا سازمانی اتفاق افتاد؟
فیلم «شهربانو» بهطور جدی به زنان و مادران زندانی به جرم حمل مواد مخدر میپردازد. ما مسایل عجیبی در این حوزه داریم. خدا را شکر این فیلم موفق هم میشود. ولی چه دعوتی از فیلم شد؟ نمیگویم از من دعوت کنند؛ از فیلم، از نویسنده فیلم، یا حتی از بازیگر فیلم بهعنوان کسی که این شخصیت را اینقدر خوب بازی میکند که خودش هم یک مادر است، چه کسی دعوت کرد؟ کجا صحبت شد؟ من با فیلمم بستر را فراهم میکنم، شما بهعنوان مسئول فلان سازمان و شما که در حوزههای مختلف اجتماعی صاحب مقام، مدیریت، یا وظیفهای هستید و مسئولیتی دارید، در ازای چالشی که مطرح کردم، چه کردید؟
در فیلم «قطع فوری» انواع خردهداستانها را در دل قصه اصلی داریم؛ به واسطه اینکه یک جامعه کوچک را فارغ از دولت و حکومت به مخاطب نشان میدهیم و از زندگی حرف میزنیم. زندگی که امروز سخت شده است. شخصیت اصلی قصه من، پسر جوانی است که آرایشگاه مردانهای راه انداخته، چرا همسرش میخواهد از او جدا میشود؟ همه اینها دارد زیرشاخههای اجتماعی پیدا میکند. چه کسی از ما دعوت کرد که درباره این مفاهیم اجتماعی صحبت کنیم؟ هیچوقت، هیچکس.
- ساخت فیلم اجتماعی در ایران کار سختی است؟
کار سختی بود و الان دیگر نشدنی است! ما سختی کار در سینمای اجتماعی را میشناختیم، دلیلش هم جذب سرمایه بود. یادم هست در سالهای دستیاری، همیشه فیلمسازان اجتماعی مشکل داشتند و حتی برای فیلم کوتاه هم نمیتوانستند جذب سرمایه کنند، ماجرای فیلم بلند که متفاوت است؛ تقریبا نشدنی است. سندرم پولسازی، آن هم در سینمای کمدی، همانقدر که به جان مخاطب افتاده، به جان صاحبان کار و سرمایه هم افتاده! اینکه بگوییم فلان فیلم، اجتماعی است و موضوعی که آن نهاد دلش میخواسته، تولید کرده و یک بچهقصه اجتماعی هم به آن اضافه کرده که بر سر خودمان کلاه بگذاریم، منظورم نیست. تکلیف سینمای اجتماعی مشخص است، فیلمی که بدون هیچ خط و ربطی، بدون هیچ حبّ و بغضی، بدون هیچ نگاه جناحی درباره مسایل اجتماعی صحبت کند. چه حمایتی از این گونه سینمایی صورت گرفته؟ حداقل من بهعنوان کسی که فیلم اجتماعی ساختم، آنقدر مصائب این مسیر را دیدم که میدانم از حمایت، خبری نیست. خیلی از دوستان فکر میکردند بعد از سیمرغ و اتفاقهای خوبی که برای «پاسیو» افتاد، من برای ساخت «شهربانو» مشکل سرمایه ندارم. روزی که ماشینم را فروختم که بتوانم چک صاحب رستوران و حمل و نقل را پاس کنم، یاد همه دوستانی بودم که فکر میکردند سیمرغ گرفتم و چقدر مسیر برایم هموار شد! تو فلان جایزه را گرفتی، تو به فلان جشنواره رفتی و فیلم درخشان ساختی. ولی چه کسی و کجا به ساخت فیلم خوب با هزینه بهصرفه و سرمایه شخصی، بها داد؟ من، یک نفر از هزاران فیلمسازی هستم که فیلمهای موفق ساختند و بهایی به آنها داده نشد. منظورم این نیست که رغبت نداشتم، یا آن فیلمساز رغبتی به کار کردن نداشته. چارچوبها و قوانین مدام در حال تغییر است، سلایق مدام در حال تغییر است، مدیران مدام در حال تغییرند و منِ فیلمساز نتوانستم هیچ ذائقهای را پیدا کنم که بتوانم فیلمهای بعدی را بسازم. کمدی میگویید؟ این طرح کمدی است. ارزشی میگویید؟ این طرح ارزشی است. مستند میگویید؟ این طرح مستند است. اجتماعی میگویید؟ ولی گویی آدمها اهمیت دارند، نه کارها! مهم نیست فلان کار درخشان را چه کسی ساخته! این، نگاهی را در منِ فیلمساز بهوجودآورده که دیگر برای چیزی خیلی اهمیت قائل نمیشوم. به همین دلیل موفقیت در جشنواره، دیگر من را خوشحال نمیکند. به خودم میگویم «خب که چه!» وقتی سایت معتبر «آمازون» فیلم «پاسیو» را میخواهد و همه میگویند: خوش به حالت! میگویم: مگر آمازون به من پیشنهاد کار میدهد؟ روی طرحهای من سرمایهگذاری میکند؟ یا مثلا آمازون قرار است کاری کند برای مسایل سرزمین من و مسایل اجتماعی که میبینم و رنج میکشم. از خودم میپرسم برای این چرخه معیوب چه کاری از من و رسالت سینماییام برمیآید؟ میبینم که هیچ. و غمگین و غمگینتر میشوم.
- آمازون اتفاق مهمی است، واقعا شما را خوشحال نمیکند؟ یعنی اگر کسی بگوید برای فلان طرح یا فیلمنامه که زمین مانده، سرمایهگذاری میکنم، خوشحالتر میشوید؟
قطعا بله. میدانید چرا؟ شاید به نظر شعاری بیاید، ولی دلیل اینکه سینمای سخت مستقل اجتماعی را انتخاب کردم، این بود که برای من در زندگی اجتماعی و زیست جمعی فقط «تاثیرگذاری» اهمیت داشته است. «قطع فوری» همین را میگوید که؛ ما در لحظهای نادانسته میمیریم. بعد چه میشود؟ تاثیرگذاری است که باقی میماند. اینکه از ما چه میماند، مهم است. به نظرم ما فقط داریم زیست میکنیم و زندگی نمیکنیم. باید بتوانیم زنده، زندگی کنیم. بعضی مسایل اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی، من و شمای همکار رسانهای را به خنده وامیدارد. جناحبندی، نگاههای جناحی، نگاههای حزبی، اِعمال سلیقههای شخصی درباره بعضی موضوعها، بسیار مهم است و باید آگاه باشیم که دنیا بیش از همیشه ما را تماشا میکند.
تاثیرگذاری، کلیدواژه طلایی برای منِ شهروند معمولی است که انتخاب کردهام فعلا فیلمساز باشم! تا جاییکه بتوانم فیلم بسازم، این واژه را یدک میکشم و قاعدتا برای خودم «فعلا» است، چون واقعا سخت است و سختتر هم شده و دیگر دارد به «نشد» تبدیل میشود. با همین انگیزه، تهیهکنندگی را هم تجربه کردم که حداقل اگر فیلمسازی برای خودم نشد و چیزیکه دلم میخواهد اتفاق نیفتاد، بهعنوان نویسنده یا تهیهکننده همراهی کنم؛ «تاثیرگذاری» برایم خیلی مهم است. امیدوارم هیچوقت مجبور نشوم، چون گاهی زندگی برای ما تصمیم میگیرد، نه ما برای زندگی! صبح وقتی از خانه بیرون میآیید، سوار مترو میشوید یا در تاکسی نشستهاید و مردم را تماشا میکنید، درد مردم برایتان مهم است، این به شغل شما ربطی ندارد و انسانیت است، اما نمیتوانید کاری برای آدمهای گرفتار کنید. وقتی فیلمساز هستی، این درد جور دیگری برای شما مهم است، باید بتوانید کاری در حوزه وظیفه، توان و تخصصتان انجام دهید. کار من این است که از آن درد حرف بزنم، به روش سینما. فکر میکنم با 3فیلم سینماییام ثابت کردم تا حدی میتوانم این کار را انجام دهم. اینکه در چه مدیومی است، برایم اهمیتی ندارد، اینکه کجا عرضه میشود، برایم مهم نیست. طرحهای بسیاری در فضای خانواده، روابط انسانی و مهمتر از همه زنان قدرتمند داشتم که به در بسته خورد. خیلیها میپرسند چرا چند سال است کارگردانی نکردی؟ چرا «شهربانو» در سینما اکران نشد؟ یا میپرسند چرا «قطع فوری» در گروه هنر و تجربه اکران شد؟ میپرسند چرا پلتفرمهای بزرگتر نه، چرا تیوال؟ سوالهایی که قاعدتا نباید از من پرسیده شود. یا میپرسند کی سریال میسازی؟ من هم به شوخی میگویم یه روز عصر!
- چرا برای ساخت سریال رغبتی نشان ندادند؟
سوالی است که باید از آنها پرسید. زن قاضی؟ نخیر. زن پلیس؟ نخیر. تازه زنان پلیسی که به شما میگویم، نه زنان به نظر پلیسی که ما مردمان ایرانزمین بابت یک استراتژی کاملا غلط غمگینانه یک سال و اندی خون دل خوردیم. منظورم زنان پلیسی بود که مثلا در حوزه جنایی، وقتی مقتول زن است، سر صحنه جرم حاضر میشوند. پلیس زن در مراتب بالا که درجهدارند یا افسران دانشگاه «کوثر» که اتفاقا همین مجموعه، هسته طرح قصه من است. اینها از نظر نمایشی، برای مخاطب بسیار جذاب و پر از قصه است. سریالهای اینچنینی را باید ساخت و اتفاقا صادر کرد. من در ترکیه درس خواندم؛ کلی دوست و همکار دارم و به آنجا رفت و آمد دارم. در حوزه پخش هم فعالیتهایی میکنیم. چرا ترکیه سریالهایش را صادر میکند؟ خوشحال میشویم از اینکه سریال درجه یک ما قرار است در دو کشور عربی یا اروپایی هم پخش شود. این، خیلی اتفاق خوبی است، ولی فکر نمیکنیم ما چقدر درصدد تولید آثار اینچنینی و صادرات آنها هستیم؟ خلاصه فقط به من گفتند: نه!
- فیلمی مثل «شهربانو» را میتوانند در تمام دنیا اکران کنند، یعنی اگر المانهای ظاهری را برداریم، ممکن است این مشکل برای هر خانمی در هر جای دنیا پیش بیاید، زنی در موقعیت بدی گیر کرده و ضمنا مادر است. ممکن است بگویند این ماجرا خیلی جذابیت ندارد، اما پلیس زن و قاضی زن برای نسل جوان، خیلی جذاب است.
بله... مشکل ما این است که مدام درگیر واژهها هستیم. روزی که برای طرح سریال «زنان پلیس» با مدیر وقت سیمافیلم صحبت کردم، اتفاقهای سال گذشته هنوز رخ نداده بود. ولی متاسفانه کاری پیش نرفت و امروز وقتی از زن پلیس صحبت میکنید، تصویر «گشت ارشاد» در ذهنها شکل میگیرد، در حالیکه ماموران زن گشت ارشاد، درجهدار یا تعلیمدیده نبودند.
- بیشتر مامور بدرقهاند.
بله. من درباره زنان پلیس واقعی صحبت میکردم که سختکوشانه زندگی خصوصیشان را در این راه کنار گذاشتهاند. میگویید: مادر. مگر من برای ساخت «شهربانو» که مادرانه بود مشکل نداشتم؟ میگفتند: مادر را متهم میکنی، شخصیت مقدس خانواده را زیر سوال میبری. چرا؟ چون ما درگیر واژهها هستیم و اصلا تحلیلی وجود ندارد. مادر، پلیس، معمم و... وقتی میگوییم قضاوت براساس لباس و پوشش است، منظورمان چیست؟ واقعیت این است که من با همین شکل ظاهری خیلی جاهایی که بهواسطه زن بودن میروم، چون ظاهرم مطابق سلیقه شخصی آن مدیر، یا کارمند نیست، بهراحتی کارم را انجام نمیدهد، حتی اگر من و نگاهم را بشناسند. چرا؟ چون اصلا تحلیلی وجود ندارد. باورتان نمیشود این جمله را چند بار شنیدهام. تازه من بچه این حرفه هستم. خیلیها من را از 8-9سالگی در این حرفه دیدهاند، با خیلی از آدمها غریبه نیستم و همه مرحوم پدرم را میشناسند. بارها این جمله را شنیدهام که با تعجب میگویند: تهیهکننده این فیلم شمایی؟ خب ببخشید چه کسی باید میبود؟ یعنی در ذهنشان سن و سال بررسی میشود، یا پوشش و ظاهر! حتی برایشان سوال است چرا این فرد در دورهای برای تحصیل، بیرون از ایران بوده! مدام یکدیگر را غرضورزانه قضاوت میکنیم. مشکلات جامعه ما، چه به لحاظ سیاسی و چه فرهنگی، همین است. مشکل، گاهی چهره و پوشش من است، گاهی زن بودن من است که عمدتا همین است. کسی فکر نمیکند در فیلمهای جشنواره فجر امسال چه موضوعهایی وجود دارد؟ چه کسانی کار کردهاند؟ میگویند چرا در هیأت انتخاب، زن نبوده؟ بعد همانها میگویند تو چرا داوری جشنواره را پذیرفتی؟ همه مدام دنبال کلیدواژههایی هستند، برای اینکه یقه یکدیگر را بگیرند و غر بزنند، هیچکس نمیخواهد کار موثری کند.
- خانم بحرالعلومی! ما نمادزده هستیم؟
بله، خیلی. نکتههایی که گفتم در تحلیل همین سوال است. بهشدت نمادزدهایم. همان مرزی که میان سینمای اجتماعی و سینمای سیاهنما وجود دارد و کارگردان میتواند خیلی قدرتمندانه آنجا بایستد و نگذارد از این طرف خط به آن طرف خط، هیچ چیزی حرکت کند، همین نمادزدگی است. قضاوتهای عجولانه ما، نمادزدگی است. هنوز هم فکر میکنند اگر کسی پوشش محجبه دارد و از چادر استفاده میکند، پس اشتباه نمیکند، ولی در تاریخ شخصیتهایی داریم که خبط کردند. درمقابل، زنانی داریم که پوشش دیگری داشتند و تاثیرگذار بودند و به سرزمینشان، خدمت کردند. هنوز اصرار دارند، چیزهایی را نماد بدانند. میدانند که اشتباه است. وقتی درباره چادر صحبت میکنم، به من چپ چپ نگاه میکنند. بعد میگویم: چه کسی باید درباره این موضوع صحبت کند؟ شیعه، مدیون اجداد من است؛ از طرف پدرم، علامه بحرالعلوم و از طرف مادری، ملا احمد نراقی. وقتی اینها را میگویم، احترام میگذارند. بعد فلان خانم چادری، به خودش اجازه میدهد به من بگوید: چه کسی گفته شما درباره چادر فیلم بسازید؟ چه کسی به شما گفته پوران «پاسیو» چادری باشد؟ چرا خودت چادر سر نمیکنی؟ چرا پوران چادری، محجبه نیست؟ باورتان میشود این سوالها را از من پرسیدهاند؟
- منظورشان چیست که پوران محجبه نیست؟
یعنی ما موی سر او را میبینیم.
- اتفاقا بهناز جعفری در این فیلم، خیلی خوب چادر سر میکند!
بله، بهناز جعفری واقعا هنرمندانه پوران را بازی کرد. فکر کنید با سختی و سرمایه شخصی، با پساندازی که اگر ازدواج میکردم، باید جهیزیه میخریدم، فیلم ساختم، ولی بعد باید به چنین سوالهایی پاسخ دهم. خندهدار نیست؟
میگویند که اگر چادری است، چرا موی او معلوم است؟ میدانید چرا این را میگویند؟ چون من را میبینند. داشتم نمادزدگی را مثال میزدم. چون من را میبیند، تصورش این است که پس من قصدی داشتم که چادر را بر سر زنی کردهام که از شهرستان به تهران آمده و زن مردی شده که بچه داشته و... . در حالیکه اتفاقا من نمونه عینی پوران را در نظر گرفتم که درنهایت شده آن شمایل، چهره، لباس، نجابت و آن شخصیت. چه بسا «شهربانو» یک مادر عفیف، قدرتمند و رنجدیده درجه یک است. قرار نیست چیزی نماد شود. جایی که نیاز میبیند، وسط یک جمع مردانه خشنِ کاملا صنعتی، صدایش را بالا میبرد. مدام در تلاش برای شکستن تابوها و فرار از نمادزدگی هستم، ولی آیا انرژی من کافی است؟ معلوم نیست دیگر بتوانم با این شرایط اقتصادی، فیلمی که دلم میخواهد بسازم. قطعا فیلم میسازم، ولی فیلمی که دلم گواه دهد، فیلمی تاثیرگذار میشود مثل سه فیلم قبلیام.
زمان منتظر ما نمیماند؛ برای منِ مسئول، برای تصمیمگیری. برای منِ فیلمساز، برای انتخاب اثری که میخواهم بسازم، منتظر نمیماند. اگر «قطع فوری» در نوع و قالب خودش، فیلم دلنشینی شد، یا فیلمی است که توانسته حرفش را بزند و نمره قبولی بگیرد، دلیلش این است که فیلم در زمان خودش ساخته شده و درباره مساله زمان خودش صحبت میکند. اینکه ما در چه زمانی، چه کاری انجام میدهیم و حمایت میکنیم، خیلی مهم است. امروز در 1402 که سرزمینم یک سال و نیم سیاه را گذرانده، چرا باید در جشنواره فجر تمام فیلمها درباره شهدای گرانقدر باشد؟ ما شهدای گرانقدر دفاع مقدس را عاشقانه دوست داریم. فیلمهای متنوعی داریم، فیلمهای دیگری هم داریم، منظورم جشنواره فجر نیست، منظورم سال حمایتی تولید است. چرا؟ من با هریک از دوستان که صحبت میکنم، فیلمها یا در حوزه اعتقادات مذهبی امام حسینی علیهالسلام و به آن شکل و شمایل است، یا موضوع جنگ و شخصیتهای اثرگذاری مثل شهدای ارزشمند. این آثار لازم است، ولی در یک زمان خوب.
- منظورتان این است که نیاز و اولویت امروز، موضوعهای دیگری است؟ وقتی ما داریم به اینها میپردازیم، پروژههای دیگری را از دست میدهیم.
به. آیا توان داریم سرمایه را مدیریت کنیم که موضوعهای متنوع و فیلمسازان متنوع را دربرگیرد؟ بسمالله. ولی باید اولویتبندی کنیم، چون زمان مهم است. من از خودم شروع میکنم. نتوانستم کاری برای جامعهام کنم، در اندازه خودم، در اندازه یک فیلمساز 38 ساله چه کاری توانستم انجام بدهم؟ آیا همه بزرگواران و دوستان این سوال را از خودشان میپرسند که من چه کاری برای میهنم کردم؟ چه کارهایی میتوانستم انجام بدهم و نکردم؟ اینها سوالهایی است که چرا قیامت، در همین دنیا باید پاسخ بدهیم. عدهای تحلیلهای غلط و تفسیرهای خودخواسته را مدام بر سر زنان و دختران این سرزمین میزنند. چند بحث کردم درباره آیه معروف حجاب و جلباب. تفسیری که از آن میشود، تحریفی و خودخواسته است. خداوند در قرآن میگوید: «زنان و دختران خود را با جلباب یا پارچه و روسری بلند بپوشانید تا از کنیزان و بدکارهها متمایز شوند و اینطور از آنها محافظت کنید.» مگر ما واقعا محافظت میکنیم؟ این رفتارها و این اتفاقها محافظت است؟ هر کسی ساز خودش را میزند. زمان و مکان را نمیشناسیم. ما در تمام روزهای سختی که گذراندیم، شاهد ابراز ناراحتی از سوی فرزندان شهدای گرانقدر بودیم. مصاحبههای فرزندان شهدایی را خواندهایم که به آنها مدیونیم، این قشر ناراحتاند از شرایط فعلی و بعضی رفتارها و برخوردها! این دستهبندیها به همه قشرها صدمه زد، به حرفه من هم صدمه زد. چرا الان باید به جای اینکه آدمها تحلیل دهند و به هم کمک کنند، یکدیگر را قضاوت کنند. میگویند: فلانی با فلانی مصاحبه کرده؟ عجب! پس فلانی این طرفی است. فلانی فلان کار را کرده! پس آن طرفی است. ما باید چه کار کنیم که نه این طرفی و نه آن طرفی باشیم؟
- خودمان باشیم.
دقیقا! بایستی خودمان باشیم. اگر اجازه دهند! خدا را شکر که خداوند واقعا این نگاه را به من داشت تا خیلی از بزرگواران عرصه سینما در سه فیلم، همراهم بودند و حضورشان تکرار شد، چون در تولید این آثار، همراهی و همدلی شکل گرفت. بابت داشتن آنها خدا را شکر میکنم. گاهی فکر میکنم چهطور میتوان آسیبشناسی کرد که چرا سینمای اجتماعی و سینمای مستقل تقریبا به «نشد» تبدیل میشود؟ اگر حمایت نشود و اگر بخش خصوصی دلش نخواهد پای فیلم ما بیاید، باید چه کار کنیم؟ دیگر چه امیدی به بخش غیرخصوصی داریم؟ همین سوالها و دستهبندیها ما را آزار میدهد. من که جواب دیگری ندارم، چون عضو هیچ حزب و دسته و رستهای نبودم، شاید به همین دلیل در این بخش از مسیرم که به پشت سر مینگرم، با خودم فکر میکنم شد، شد؛ نشد، نشد. این فاصلهگذاریها تا چه زمانی برقرار است؟ انگشتشمار عزیزان شریفی پشت میزهایی نشستهاند و این فاصلهگذاریها را ندارند، ولی باور کنید به ماندگاری آنها هم امید پر رنگی ندارم، مگر این وصلههای به نظر ناجور چقدر میتوانند دوام بیاورند؟ افرادی که من را با پوشش و ظاهرم قضاوت نمیکنند. افرادی که حرفهایاند و تحلیل و درد من را میشنوند، پرسوجو و تحقیق و تفحص میکنند که این آدم کیست، کجا بوده، چه کرده و طرز فکر او چیست؟ چه کسی چه فیلمنامهای را چهطور میخواهد بسازد؟ متاسفانه برای کسی مهم نیست. یکی از نقاط غمانگیز این است که حس میکنی در لفافه میگویند اصلا آثار امثال تو چه اهمیتی دارد و فیلم نساز! این همه آدم تارانده شدند و رفتند. تو هم یکی! من شاید پوستکلفتتر از اینها باشم که بروم. علاقهام به سرزمینم زیاد است. اینجا پدری در قطعه هنرمندان دارم و مادر بزرگوارم هست که انشاءالله سایهاش بالای سرم باشد، من ایستادهام، رفتنی نیستم. دیگری چه؟ مثل من کم نیستند!
هر کسی، آستانه تحملی دارد. هیچگاه از این عزیزانی که به هر شکلی تارانده شدند و رها کردند و رفتند، دلگیر نشدم، برای اینکه درک کردم. البته منظورم کسانی نیست که زخمی زدند و رفتند، آنها از ما نبودند. معدودی مخاطب از من انتقاد میکردند چرا در «پاسیو» خیانت یک مرد متاهل به همسرش را اینطور تصویر کردی و حق دادی؟ میگفتم: چرایی را تحلیل کنید. آن مرد چرا این کار را کرد؟ همه آدمها که بیمار جنسی و روحی نیستند. شرایط زیست، زندگی، محیطی، خانوادهها، عدم وجود آموزش و پرورش درست برای زوجین، نوجوان و جوان و هزار موضوع میتواند بیاید و خروجی آن، چنین اتفاقهایی بشود. بحث حق دادن، یا حق گرفتن نیست. چرا خوب مطلق؟ چرا بد مطلق؟ ریشه معضلها را باید کندوکاو کرد. هرجا نقدی میکنیم، درنهایت میخواهند قرآن را پیش بکشند و درباره آیات قرآنی صحبت کنند. بعد به شکلی با منِ بحرالعلومی صحبت میکنند که گویی اصلا متوجه این موارد نمیشوم و بویی از این مسایل نبردهام. وقتی متوجه میشوند در اوج جوانی حج دانشجویی رفتهام یا دو حدیثرا برای آنها یادآوری میکنم و درواقع با هر کسی با زبان و عقیده خودش صحبت میکنم، باز هم آن فرد به این فکر نمیکند چه اشتباهی کردم بحرالعلومی را از دید خودم قضاوت کردم. سعی میکند از موضوع بگذرد.
- اینکه فکر کنیم مادر، قداست دارد و آن را بازنمایی کنیم خوب است، اما وقتی به این آدم قداست میدهید، از او توقع رفتار فرشتهگونه دارید، یعنی آزار ببیند و کارش را انجام دهد، در صورتیکه ما در واقعیت چنین چیزی نداریم و اتفاقا میگویم بیشتر مراقب خانمها باشید، چون لطیفترند. در دهه 1360 و 1370 زن در سینمای ایران، اینطور بود و از دهه1380 نقش زنها واقعیتر شد. آیا نشان دادن مادرهای غیرواقعی، ما را از مسایل مادران سرپرست خانوار دور نمیکند؟ باعث نمیشود روی مشکلات زنان، سرپوش بگذاریم؟
این سوال شما هم حول محور نمادزدایی قرار میگیرد که خیلی پیگیر آن هستم. یکسری تعریف داریم که بخشی عرف است و بخشی شخصی. گاهی اکتسابی است و از محیط برای ما به ارمغان آمده و روی آنها اصرار داریم. ما روی اشتباههایمان اصرار داریم. نمیپذیریم، نقدپذیر نیستیم. همانقدر که تحلیل نمیکنیم، نقد هم نمیپذیریم. سیاه و سفید هستیم، چه کسی گفته خاکستری وجود ندارد؟ عملا چیزهایی را از بین میبریم. صفر و صدی برخورد میکنیم. چون برای هر چیزی و هر ماجرایی ایجاد قداست کنیم، بدون اینکه تحلیل و قضاوت کنیم. این، عادت ماست و نمیپذیریم چقدر اشتباه و چقدر درست است. چهطور وقتی یک مدیر پشت میز مینشیند، ابتدا زیرساختها و اساسنامه را تغییر میدهد و مدام ارباب رجوع را درگیر تغییرهای تازه میکند؟ ولی حاضر نیست در افکار و ایدئولوژی نهادینهاش، تغییری ایجاد کند.
- حتی افکار و عقاید هم باید بهروزرسانی شود.
قطع به یقین. نمیپذیرند امروز سال1402 است. اگر میپذیرفتند، وقتی منِ فیلمساز میخواهم درباره موضوعی صحبت کنم که جامعهام با آن دست و پنجه نرم میکند، دست و دلشان نمیلرزید. چارچوب تعیین میکردند، حد و مرز مشخص میکردند، فیلمساز هم میپذیرفت یا نمیپذیرفت. ولی ترجیح میدهند درباره 2000سال پیش برای بار هزارم هرطور که دوست دارند، صحبت کنند.
بزرگواری به من گفت: «خانم بحرالعلومی! فیلمهای اجتماعی کافی است، شما یک قصه دفاع مقدسی بیاور. ما زنان کمی داریم که در این حوزه کار کنند. » گفتم: «آن هم به وقتش!» ایشان خیلی از جواب من تعجب کرد که چرا قاطعانه و راحت پاسخ دادم. گفتم: با احترام به تمام شهدای بزرگواری که من و نسل من به آنها مدیون است و من برای تکتک آنها سجده میکنم، جنگ من امروز در همین کوچه و پسکوچههاست. امروز در 1402، با 38سال سن، خودم را موظف به دفاع مقدسی میدانم که در این کوچه و پسکوچهها، در شهرها اتفاق میافتد و هر روز بیشتر نیاز پرداخت به آن دیده میشود. اتفاقا باید پای یک چیزهایی بایستم و برایش بجنگم. اگر بتوانم و زورم برسد. اگر نرسید، میتوانم ساکت بنشینم. اگر کسی حرفی برای گفتن ندارد، سکونت کند. جنگ من در این کوچه و پسکوچههاست. حالا این جنگ به فضای مجازی میآید و عدهای ضدشخصیت و ضدپرورش عمل میکنند. جنگ من برای همین خانوادهها و زوجهایی است که زندگیشان مثل میثم و شادی قصه «قطع فوری» بیدلیل از بین میرود. جنگ من، برای مادری که چون یک اشتباه کرده، ندانمکاری کرده، خود و خانوادهاش را در منجلاب بزرگ جبرانناپذیر انداخته و الان به عنوان یک مُرده شناخته میشود، حرف زدن از اینها، جنگ من است. امروز جنگ جدیتری دارم نسبت به زمانی که «شهربانو» را ساختم. سال1398 شهربانو را ساختم. سال1399 قطع فوری را فیلمبرداری کردم که بهواسطه از دست دادن علی انصاریان عزیز، سال1400 کارهایش را انجام دادم. امروز در 1402 اولویتی نمیبینم برای اینکه درباره دفاعمقدس در 8سال جنگ تحمیلی حرف بزنم. شاید دو سال دیگر اولویتم تغییر کند. به این معنا نیست که سینمای دفاع مقدس را دوست ندارم. چون سال1398 طرحی برای این حوزه در قالب معاصر داشتم، اما دست و دل دوستان دست اندرکار لرزید، با اینکه قصه الهامگرفته از شخصیت و اتفاقی واقعی است. جالب است بدانید از همان روزهای نوشتن طرح، بسیار هم علاقمند به بازی خانم قاضیانی برای نقش اصلی آن بودم. قصه همسر شهید گرانقدری که شاید روزی آن را بسازم.
- اتفاقا سینمای جنگ، فعالان خودش را دارد و کار میکنند. هر سال ما در ویترین سینمای ایران فیلم دفاعمقدسی داریم.
امسال که خیلی بیشتر بود. البته سینمای جنگ، فعالان مهمی هم دارد که کار می کنند؛ خیلی هم اثرگذار و حرفهای، تا جایی که فیلمشان بهترین فیلم جشنواره خودمان میشود اما... جای تاسف است که برای اکران عمومی اجازه نمیگیرند! آقای باشهآهنگر بزرگوار و فیلم خوب «سینما متروپل» نمونه مشخص حرفم است.
- سینمای ما، احوال پیرمردی را دارد که در خانه سالمندان با خاطراتش خوش است. این، سینمای کشوری نیست که پر از جوان و نوجوان است. نباید رو به عقب بایستیم. آدمهایی که جنگ و انقلاب را رقم زدند، امروز کجا هستند و چه برنامهای برای آینده دارند؟ چرا از تصویر این افراد میترسند؟ چرا مدیران سینمایی فعلی، از مسایل امروز و آینده ایران فرار میکنند؟
مدیر، باید در رأس و نترس باشند. ما از تمام قصههای شهدای بزرگوارمان که خواندیم و ساخته شد، چه چیزی یاد گرفتیم؟ بهخصوص در سالهای درخشانی که فیلمهای بسیار خوبی را امثال مرحوم ملاقلیپور میساختند، آقای درویش هم ساختند، اما چرا ایشان امروز کار نمیکند؟ درست میفرمایید، میخواهیم از چیزی فرار کنیم و به چیز دیگری پناه میبریم، ولی به این فکر نمیکنیم که تاریخ ما را قضاوت میکند. همانطور که امروز نشستهایم و 40سال قبل را قضاوت میکنیم. 100سال بعد هم ما را قضاوت میکنند. ما کجا ایستادیم؟ چه کردیم؟ اصلا چرا باید بترسیم؟ از چه چیزی بترسیم؟ بچه بودیم میگفتند الان آقا پلیس میاد! مادر من سالها در حوزه کودک فعالیت کرده، همیشه میگفت بچه را از دکتر و پلیس نترسانید. مگر بچهایم که ما را با آقا پلیسه بترسانند؟ ما با دنیا قیاس شدیم و مدام عقبگرد داشتیم؛ با این عقبه، با این پیشینه تاریخی، با این شخصیتهای موثر در حوزههای مختلف. چرا تمام نخبههای ما رفتند؟ در همین یک سال و نیم گذشته، چقدر آدم حسابی را از همه رشتههای مختلف از دست دادیم. به قول امیر آقایی دوست خوبم، کسی نیامده که بخواهد جمع کند و برود. ما مال اینجا هستیم. کجا برویم؟ چه کسی برود؟ کجا برود؟ مدام صورت مساله را پاک کردیم، سینما هم از این قاعده مستثنا نبوده. یکی از حوزههایی که بعد از کرونا خیلی آسیب دید، چه به لحاظ فرهنگسازی و چه به لحاظ صنعتی، سینماست. صنعت سینما، از نظر گردش کاری و آیندهنگری مسئولان، سینماگران، رسانه و مردم، دچار آسیب جبرانناپذیر و عجیب و غریبی شد؛ یکی سندرم تولید کمدی که تازه خوب است. چون به هر حال مردم را به سالن سینما میآورد. مردم آمدند، خب چه چیزی دارید به آنها بدهید؟ سال بعد هم میخواهید چرخه کمدی را تکرار کنید؟ سبد شما نباید تنوع داشته باشد؟ اصلا برای کسی مهم هست؟ دیگری، سندرم تولید بیرویه و بدون نظارت سریالهای خانگی است که قصه مفصلی دارد. آیا اتاقفکری هست که به این چیزها فکر کنند؟ به نظر شما هست؟
- قضاوت غیرمنصفانه نمیکنیم، ولی ما در خروجیهایی که روی پرده سینما میبینیم، وجود اتاقفکر را حس نمیکنیم؛ یا نیست، یا هست و بیاثر!
واقعا نمیدانم، اگر هست به نظرم ترکیبش را تغییر دهند، یا به دست آقای قلعهنویی بدهند که به یک ترکیب بهتری برسد و بتوانند گل بزنند! چرا آدمها اهمیت ندارند؟ چرا آقای علی ضیا که من اصلا ایشان را از نزدیک نمیشناسم، ولی جزو مجریان توانمند تلویزیون بود، باید به فضای مجازی و ویدئو ضبط کردن با آدمها پناه ببرد که خیلی تاثیرگذار و جذاب است. بالاخره او هم باید ارتزاق کند. چرا هنرمند درجه یک این مملکت، خانم هنگامه قاضیانی باید از بازیگری خداحافظی کند و در اوج محبوبیت ترجیح دهد سکوت کند و در خانه بنشیند و به شغل دیگری رو بیاورد؟ مسئولان، همکاران خودم و حتی همکاران شما رسانهایها در تاراندن متخصصان، تبحر داریم. تبحر داریم که از عشاق، آدمهایی بسازیم که میتوانند یا خودزنی یا دیگرزنی کنند. این تبحر است. قرار بوده یکسری از دنیا بروند، بعضیها از مملکت بروند، عدهای هم خانهنشین شوند که چه شود؟ چون خیلی مسئولانی که آمدند، فقط کار خودشان را جلو بردند. کاری که در ازایش، حقالزحمه یا امتیازی بگیرند و به تاریخی که قضاوت میکند، فکر نکردهاند. فکر کردند سالن اختتامیه، افتتاحیه، یا جشنوارهای که پر است، پس کارمان را درست انجام دادیم. فکر نکردند حاضران این سالن، چه کسانی هستند. آیا از همه قشرها هستند؟ همانطور که فکر نمیکنند فیلمهای حاضر تنوع دارد، از همه نگاهها هستند، فیلمسازها چه کسانیاند، آیا از همه طیفها هستند؟ نظر مدیران این است که: هرچه یکدستتر، بهتر! چرا؟ اینکه خوابآور است. من بگویم و شما تایید کنید و شما بگویید و من تایید کنم. اینکه بیمزهترین زیست است که همه شبیه هم باشیم، همه مثل هم بپوشیم، مثل هم حرف بزنیم و فکر کنیم، مثل هم فیلم بسازیم. هر کسی خوشرقصی کند، ماندنی شود! هر کسی صدایش را بیشتر بالا برد، به نظر زورمندتر بیاید. هر کسی بیشتر سکوت کند، زودتر فراموش شود. نه، اینطوری نیست. بالاخره روزی میفهمند. فهمیدن حتی اگر دیر اتفاق بیفتد و در آن دنیا باشد، باز هم برای عدهای کارآمد است.
- فیلمهای شما پر از شخصیت زن است، اما زنانه نیست، چهطور به این ترکیب رسیدید و آن را حفظ میکنید؟
دلیلش این است که من به هیچ عنوان فمینیست نیستم. چون وقتی زن هستید، همه با نگاه فمینیستی به فیلم شما نگاه میکنند و سوالهای زیادی برایشان به وجود میآید، یا تحلیلهای غلطی در ذهنشان شکل میگیرد. خیلی تلاش میکنم چه در فیلمسازی و چه در زندگی، جنسیتزده به مسایل نگاه نکنم. فراجنسیتی به موضوعات فکر کنم و درباره آنها بنویسم و فیلم بسازم. دلیلش تلاشی است که در شخصیت فردی خودم نسبت به جنسیت زن و مرد دارم. در حرفه خودم، زمانیکه دستیاری میکردم، خیلیها من را محمد صدا میکردند، یعنی خیلی پسرانه میدیدند، در حالی که فارغ از جنسیت در حرفهام بودم. همین ویژگی من را واداشته که بیشتر درباره عفاف صحبت کنم. وقتی درباره زنانگی حرف میزنیم، عفاف برای من جذاب است و نجابتی که در زنان «قطع فوری» به دل مخاطب مینشیند. وقتی زنانگی را به عمق شخصیت کاراکترها میبرم، دیگر لوندی، معنا ندارد. حتی اگر قرار است جذابیتی برای جنس مخالف رخ دهد، از وزن شخصیت و نجابت است، نه صرف ظاهر و پوشش. صرف زنانگی است. واژه زنانگی تفسیر مفصلی دارد؛ زنانه بودن و زنانگی کردن و زنانه زیستن و توجه به زنانگی در زیست، زیرمجموعه عفاف است که چه خصوصیاتی دارد و چهطور به چشم میآید. حتی اگر قرار است دوست داشته باشی که به چشم بیایی، چقدر میتوانی از ظاهر، لباس، یا شکل و شمایل عجیب و غریب، استفاده کنی!
- منظورتان این است که زنانگی فینفسه جذاب است؟
بله، زنانگی فینفسه جذاب است، ولی آیا زنانگی در آرایش و پوشش عجیب و غریب است؟ یا زنانگی در همان نجابت، احترام، عشق، محبت و گسترده دید نسبت به زندگی و نگاه گسترده و عمیق داشتن است؟ زن قصه ما در «شهربانو» تلاش میکند خودش را ثابت کند. زن قصه ما در «پاسیو» برای زندگی فردایش که باید به ثبات برسد، تلاش میکند. بچهای که در راه است و پدرش هم نیست، برای او چه کار کند؟ باید موقعیتش را به تثبیت برساند. زن قصه ما در «قطع فوری»، زنانگیاش را گم کرده. شادی که نام و فامیلی او را هدفمند انتخاب کردم که «شادی خیابانی» است؛ زنانگیاش را گم کرده. مردش را دوست دارد، معلوم است که با ذوق و شوقی زندگیاش را چیده، ولی در این 3-4سال، سختیها اجازه زنده زندگی کردن را به او نداده و کم آورده. دلیل دیگری برای جدایی ندارد. کسانی که تحلیل نمیکنند، میپرسند چرا میخواهد جدا شود؟ اما مخاطبان صاحب فکر و تحلیل میگویند ما چقدر شبیه به شادی در دنیای واقعی دیدیم. خیلیها گفتند خودمان تجربه کردیم. شوهرمان شبها دیر آمده، دایم خواب بوده، صبح سر کار رفته و اصلا همسر را ندیدیم. من هم خیلی به جدایی فکر کردم. شبها به این فکر کردم که این چه شوهری است من دارم. خیلی مرد خوبی است، خیلی دوستش دارم، ولی شاید زندگی بهتری بیرون از در این خانه منتظر من باشد. در حالیکه اینطور نیست، آنها زنانگیشان را گم کردهاند.
سعی میکنم این زنانگی را در کاراکترهای زن فیلمهایم حفظ کنم و همینطور در کاراکترهای مَرد نسبت به این زنانگی، ارتباطی برقرار کنم که بیشتر، این جذابیت زنانه را به رخ بکشد. فارغ از اینکه بخواهم نگاه با سمت و سو نسبت به جنسیت خاصی داشته باشم و قصهشان را بگویم. موقعیتشان را طرح کنم و هرچه میتوانم واقعیتر بیان کنم، از تیپ و ظاهر تا دیالوگهایی که میگویند، لحن و ادبیاتی که دارند، نگاههایی که دارند. البته در «قطع فوری» تلاش من نسبت به دو فیلم قبلی در حوزه اجتماعی، کمی متفاوت بود.
- چرا؟
کمی شبهفانتزی نگاه کردم، یعنی رنگ و لعابی که آدمها دارند، شکل آنها، ترگل بودن آدمها، شاید آرزوی شخصی من است، یا نمایی است که دلم میخواهد از شهرم ببینم. در معضلها دلم میخواسته از آدمها، از زن و شوهرها، از آن ترکیبواژه طلایی زیست جمعی داشته باشم که بابت آن مینویسم؛ فیلمنامه کوتاه، بلند، برای ساخت خودم و دیگری دارم. حتی در فیلمنامههای کوتاهی که برای دیگران نوشتهام، یا طرحهایی که برای فیلمهای دیگران ارایه کردم، همین مساله، نهادینه است. چون نگاه من از اساس اینطور است.
- اتفاقا حلقه مفقوده امروز جامعه ایرانی، «زیست جمعی» و انسجام اجتماعی است. همه ما میان اقوام، یک زنعمو یا زندایی داشتیم که معلم یا پرستار بود، کت و دامن میپوشید و حجاب و پوشش متفاوتی داشت. ولی سالها در یک طایفه گسترده زندگی میکرد و آدمها بلد بودند وارد این حوزه شخصی نشوند. چهطور ما پوشش را به یک مناقشه جدی اجتماعی تبدیل کردیم؟
با همان دستهبندیهایی که گفتم. نسلی که تشنه پرورش بود را پرورش ندادیم. او تشنه دانستن زیرمتن بود و به تکرار طوطیوار خارج از دانایی متنی تکراری از سمت او رضایت دادیم. مثل قصه مصدق که صبح میگفتند مُرده باد و شب زنده باد گفتند! چون تحلیلی وجود ندارد. کسی دستش را بالا میبرد، همه به دنبال او میروند. بعد یک نفر دیگر دستش را در آن طرف بالا میبرد، چیز بیشتری هم میدهد و چربتر است، همه به آن طرف میروند. کسی فکر نمیکند چرا؟ موضوع چیست؟ کسی نفهمید که اصل موضوع چه بود. هنوز هم کسی نمیداند موضوع چه بود.
- در فرهنگ و جامعه امروز باید کسی پیدا شود که به زیستجمعی اهمیت دهد. مگر امروز فقدان زیست جمعی را حس نمیکنند؟ مگر انسجام اجتماعی را به هر دلیلی از دست ندادهایم؟
موضوع این است که وقتی با خیلی از بزرگواران حرف میزنیم، میگویند: چه کسی گفته انسجام اجتماعی را از دست دادهایم؟ مگر فلان مراسم را ندیدید؟
- ممکن است مراسم رسمی شلوغ باشد، ولی در جامعه چه اتفاقی افتاده؟
نقد نمیپذیریم، اشتباهاتمان را نمیپذیریم، راه برای حاشا و دفاع پیدا میکنیم. چند نفر بروند و دیگر کار نکنند، گوشه خانه بنشینند، چه اهمیتی دارد؟ در عوض، آدمهای زیادی هستند که ما را قبول دارند و در رکاب ما هستند، هرچه میگوییم، چشم میگویند. کسی جای دیگری را تنگ نکرده، ولی حداقل من و امثال من اگر نتوانیم، به چیزی اصراری نداریم. توان وجود دارد، ولی وقتی پشتوانهای نداری، میخواهی چه کار کنی؟ آنقدری تلاش کردهایم که از خودمان راضی باشیم و هرقدر که عمر هست و خداوند مقدر کرده، بتوانیم تاثیرگذار باشیم، بعد هم که از دنیا میرویم، یک خدا بیامرزی به ما میگویند. ولی آیا واقعا آن تاریخی که قرار است ما را قضاوت کند، این میزان از ترسی که از طرح و فیلمنامههای ما دارند، از آن تاریخ و قضاوت هم دارند؟ ترس از خدا و قرآنی که مدام به آن پناه میبرند و از آن یاد میکنند.
- و پشت آن مخفی میشوند.
دقیقا! و پشت آن مخفی میشوند و زیر سایه آن خنک میشوند، به نظر شما آیا به همان میزان از اینها هم ترس دارند؟ یا فقط وقتی میخواهم درباره همسر شهیدی فیلم بسازم که به او جانباز متوفی میگویند، دوستان میترسند. وقتی میخواهم درباره پارچه چادر مشکی صحبت کنم، دوستان میترسند. میگویند: نمیشود، باید این بخشها را اصلاح کنی. هزار نمونه دیگر هم هست که برای دوستان، همکاران و همقطارانم اتفاق افتاده. پس چرا ترس وجود دارد؟ ترس، از اساس غلط است؟ چرا از چیزهایی نمیترسیم که پشت آنها مخفی شدهایم.
در یکی دو سال گذشته در اوج درد و غصههایم، تلاش کردم اگر میتوانم کاری برای این جریان انجام دهم، ولی توانی وجود نداشت، فقط به این نتیجه رسیدم که جای خیلی چیزها عوض شده و تو باید این را بپذیری که خیلی سخت است و روی حرفه و کار اثر میگذارد. چون نمیخواهی چند مورد را اصلاح کنی.
معتقدم باید در برابر اجدادم، مرحوم پدرم و مادرم روسفید باشم که بالاخره از حرفی که زدم دفاع کنم. اگر قرار باشد خودیها و خودم چه در آن دنیا و چه در این دنیا من را زیر سوال ببرند، اصلا چه کار کردنی است! این مابهازای ناموفق بودن است. بعد از این همه تلاش و سختی و مشقت که از سن خیلی کم بهعنوان دستیار، برنامهریز و هر عنوان دیگری برای کسب تجربه مشغول بودهام، هدفم این نبوده که سفارشگیرنده باشم، یا آنقدری توان نداشته باشم که خودم فکر کنم، تحلیل بدهم و چالش طراحی کنم که بخواهند به من حقنه کنند.
- چرا ما سالها با کلمه سفارش جنگیدهایم و بد جا افتاده؟ سفارش، اگر منطقی باشد، چرا آدم نباید بپذیرد؟ اگر عنوان کار را عوض کنیم، سفارش اصلا بد نیست. مگر قناد سفارش نمیگیرد؟
موضوع این است که کار سفارشی را هم به کسی سفارش میدهند که سفارشگیرنده است، نه به منِ بحرالعلومی. سیستم همیشه اینطور بوده است. این هم جزو آن نقدهای بزرگ است. باشد، اصلا به قول شما به من کار سفارشی پیشنهاد دهند. جالب است بدانید اسم یک طرح چالشی اجتماعی من «سفارشی» است که خودم شیطنتآمیز این نام را روی آن گذاشتم. فیلمهایی که به کارهای سفارشی میشناسیم، مال آدمهای سفارشی است. مطمئنا کسی به من کاری سفارش نداده که بگویند: فلانی! بیا، یک کاری داریم، هرگز! من اصلا در این مرحله قرار نگرفتهام که بخواهم انتخاب کنم چون کار سفارشی به کار فرمایشی بدل شده. کار سفارشی هم از طرف سفارشدهنده به سفارشگیرنده و آدمهای سفارشی، فرمایش میشود! پس در آن بخش و در آن موضوعات هم باز سر من و امثال من، بیکلاه است. اینها گلایه نیست. از استقلالی که در سه فیلمم داشتم و استقلالی که با چنگ و دندان حفظ کردم، خوشحالم. صفر تا صد سه فیلمم را خودم به لحاظ دیدگاه، نگاه و انتخابها از عوامل پشت دوربین و بازیگرها انتخاب کردم. این، برای من یک موفقیت دوستداشتنی رقم زد. خیلی خودم را در این سه فیلم سینمایی محک زدم. حتی یک نفر نبود که حرف من از فیلتر او رد شود و این، اتفاق درجه یکی برای فیلمساز است؛ در شروع مسیرش سه فیلم سخت میسازد. ریسک میکند؛ هم به لحاظ مالی و هم موفقیت و دیده شدن فیلم. شاید این بهخاطر خودخواهی مثبتی است که من در شخصیتم دارم؛ خوشحالم که اگر قرار باشد با تهیهکنندهای کار کنم، بسیار راحتتر هستم. چون پیش از این اگر تصمیم گرفتم کاری کنم، با لطف پروردگار انجام دادم و پای ریسک و سختی و تاوانش هم هستم.
- مگر چه تبعات و تاوانی دارد؟
هرچه بوده تا امروز خدا را شکر باعث اعتبار و دوستی با آدمهای درجه یک و کسب تجارب مهمی شده. فارغ از سینما و سرمایه، خروجیهای ارزشمندی برایم داشته. این فیلمها، سرمایه مالی محدودی را بهسختی برگرداندند. «قطع فوری» اصلا برنگرداند، بهدلیل چرخه طماع اکران و مشخصا کملطفی پلتفرم که بحث مفصلی دارد.