ادب و هنر
نگاهی به سینمای مریم بحرالعلومی کارگردان جوان و موفق سینمای ایران
صبا امرالهی
یک پاسیوی شلوغ!
پاسیو اولین فیلم مریم بحرالعلومی است که سال1396 تولید شد. داستان پاسیو مربوط به زندگی دختری به نام مینا است. پدر مینا که در فیلم از او با نام مرتضی یاد میکنند، تازگی فوت کرده و از دار دنیا، برای مینا و همسر جوانش «پوران» (با بازی بهناز جعفری) یک خانه کلنگی و بدهیهای مالی به جا گذاشته است.
در زمان حیات مرتضی، مینا و پسرخالهاش رضا عاشق یکدیگر بودند و تصمیم به ازدواج داشتند. پدر مینا از رضا پولی را قرض میگیرد و پوران نامادری مینا چند چک بهعنوان ضمانت به رضا میدهد. ناگهان رضا به مدت دوسال ناپدید میشود و مینا که عاشق و دلباخته رضاست، از بازگشت او ناامید میشود و سعی میکند او را فراموش کند و زندگی جدیدی برای خود بسازد. مینا با فرد دیگری آشنا میشود و قرار است با هم به خارج از کشور مهاجرت کنند.
حالا رضا بعد از مدتها غیبت، سرو کلهاش پیدا شده و مدام دنبال این است تا رضایت مینا را به دست بیاورد و او همهچیز را فراموش کند و با هم ازدواج کنند. رضا هیچ توضیحی برای غیبتش ندارد، اما در جایی از فیلم اشاره میکند که زندان بوده است. رضا، مینا را سایه به سایه تعقیب میکند و مدام به او میگوید که کار نکند و خودش مخارج او را میدهد. اما مینا سعی دارد به پسرخالهاش بفهماند چه رنجی کشیده و دیگر او را دوست ندارد.
مینا در یک شرکت تاکسی آنلاین همراه دوستش حمیرا مشغول کار میشود. حمیرا دختری است که با یک مرد متاهل وارد رابطه شده و او را دوست دارد و در تمام لحظات با میناست و هیچوقت او را تنها نمیگذارد. حمیرا با وجود اینکه عاشق است، اما در جایی تصمیم میگیرد از این رابطه موازی بیرون بیاید و در زندگی یک مرد متاهل، نفر دوم نباشد.
پوران همسر پدر مینا متوجه میشود که باردار است و بعد از مرگ همسرش سعی دارد به این بارداری، پایان دهد. زمانی که رضا متوجه میشود مینا فرد دیگری را دوست دارد، تصمیم میگیرد با تحت فشار قرار دادن او به خواستهاش برسد. تصمیم میگیرد پوران را بازداشت کند. پوران به کلانتری میرود و مینا در موقعیتی قرار میگیرد که دنبال گذاشتن سند برای آزاد کردن پوران است. او به هر دری میزند تا سند پیدا کند، اما موفق نمیشود و موقعیت پوران که حالا باردار هم هست او را در شرایطی قرار میدهد که باید تصمیم سختی بگیرد.
مینا این موضوع را خواستگار جدیدش که قرار است با هم از ایران بروند، مطرح میکند و به او میگوید مدتی به عقد رضا درمیآید و بعد، از او جدا خواهد شد. این تصمیم فقط برای آزادی پوران است. مینا سراغ رضا میرود و در قبال آزادی پوران، وعده ازدواج با او را میدهد. پوران آزاد میشود، اما رضا برای ازدواج با مینا در دفترخانه حضور پیدا نمیکند.
روز بعد علی (خواستگار مینا) سراغ رضا میرود و با هم صحبت میکنند. بعد از آزادی پوران و نیامدن رضا بر سر قرار برای ازدواج، علی هم دیگر تلفنهای مینا را پاسخ نمیدهد. مینا برای پیدا کردن دلیل این تصمیم، سراغش میرود و علی به او میفهماند که مینا چون هنوز عاشق رضاست، حاضر شده به این عشق برگردد و دیگر رابطه آنها مفهومی ندارد.
پوران با مراجعه به دکتر برای انجام سقط، پس از صحبتهای دکتر از تصمیمش صرفنظر میکند و پس از فروش خانه، دنبای کار میگردد که بتواند زندگی را ادامه دهد. یکی از مشتریهای خانه، همان رضاست که با پوران صحبت میکند و خانه را میخرد، اما آنها میتوانند سالها همانجا زندگی کنند. در پایان فیلم، مینا دوباره به عشق به رضا برمیگردد و نشان میدهد عشق و صبر، میتواند تلخیها را به شیرینی تبدیل کند.
«پاسیو» به نویسندگی حامد قاسمی و مریم بحرالعلومی و تهیهکنندگی سید امیر سیدزاده اسفند ۱۳۹۷ در گروه سینمای هنر و تجربه به نمایش درآمد.
فیلم پاسیو در بیش از ۳۰جشنواره بینالمللی حضور یافت و موفق به کسب جایزههای درخشانی شد؛ همچون سیمرغ بهترین کارگردان آسیایی جشنواره جهانی فیلم فجر، دیپلم افتخار بهترین فیلمساز زن جشنواره بینالمللی فیلم داکا، نشان بهترین فیلمنامه جشنواره فیلم شهر و جایزه بهترین فیلم شهری جشنواره بومی استانبول. این فیلم از مهر۱۴۰۲، روی پلتفرم «آمازون پرایم ویدئو» منتشر شد و در دسترس مخاطبان سراسر جهان قرار گرفت.
شهربانوی تنهای تنها
فیلم شهربانو محصول سال1398 است. سکانس ابتدایی فیلم، داخل زندان است. «شهربانو» (با بازی فرشته صدرعرفایی) که به جرم قاچاق، به حبس ابد محکوم شده، بعد از گذراندن یازده سال حبس، برای عروسی تنها پسرش (علیرضا) به مرخصی میرود، اما نمیداند چه سرنوشتی در انتظارش است. دخترش «گلی» او را به خانهاش میبرد، اما متوجه میشود اعضای خانواده به نوه شهربانو که تا حالا او را ندیده و تازه عروسش، گفتهاند که او فوت کرده و حالا او باید نقش خالهای را بازی کند که از شهرستان برای عروسی علیرضا آمده است. اینجا میتوان اوج حقارت و شکست یک زن را دید. مادری که نمیتواند هویت واقعی خود را به نوه و حتی عروسش نشان دهد و باید خود را به جای یکی از اقوام جا بزند.
دختر دیگر شهربانو، «رعنا» نام دارد که در زمان دستگیری شهربانو 10ساله بوده و حالا بعد از گذشت سالها، نمیخواهد مادر را ببیند. شخصیت رعنا تا پایان فیلم برای مخاطب فقط یک اسم است و تصویری از رعنا به مخاطب نشان داده نمیشود. مادر سراغ او را میگیرد و متوجه میشود بهخاطر بدهی 40میلیون تومانی به صاحب کارش تحت تعقیب است و کسی نمیداند او کجاست. حتی پدر خانواده هم متواری است. شهربانو خانوادهای از هم پاشیده دارد که هریک در زندگی گرفتارند و حالا مادر می خواهد مشکلات را در همان چند روز مرخصی حل کند. گلی به مادرش میگوید همسرش «نوید» در جنوب کشور کار میکند و فقط ماهی یکبار برای دیدن او و دخترش میآید. شهربانو نشانی طلبکار که «ابراهیم» نام دارد، پیدا میکند و بهعنوان خاله رعنا سراغ او میرود. ابراهیم میگوید رعنا حسابدارشان بوده، اما بعد از یکسال 40میلیون تومان از حساب کارگاه برداشته و فرار کرده و حکم جلب او را دارد. شهربانو میخواهد راهی پیدا کند تا دخترش را از این بدهی نجات دهد. سوال شهربانو این است که چرا رعنا باید با این مبلغ بدهکار باشد؟ دختر و پسرش ماجراهایی را از او پنهان میکنند. شهربانو سراغ دوستش «فیروزه» میرود که زمانی با هم در یک بند زندانی بودند. او در خانهای به دختران رهاشده از دام اعتیاد پناه داده و از آنها حمایت میکند. از زبان فیروزه میشنود که دامادش نوید به جنوب نرفته و در تهران کار میکند. غم، دوباره به چهره مادر برمیگردد. سراغ نوید میرود و متوجه میشود که او و گلی از هم جدا شدهاند. علیرضا در تب و تاب عروسی است و مادر بهعنوان یک مهمان معمولی باید در مراسم شرکت کند.
گلی با شهربانو تماس میگیرد و میگوید رعنا از طلبکارش کتک خورده و به پلیس اطلاع داده تا او را دستگیر کند. رعنا بهخاطر شدت ضربات در بیمارستان بستری میشود. شهربانو سراغ طلبکار میرود و بالاخره حقیقت را به صاحب کار میگوید که مادر رعناست و از او دلیل کتک زدن دخترش را میپرسد، اما طلبکار میگوید که رعنا را نزده است. پسر جوانی که در کارگاه ابراهیم کار میکند، مدعی میشود که رعنا را کتک زده، چون به او خیانت کرده. پسر جوان داستان عشق و علاقهاش به رعنا را بازگو میکند و مدعی میشود او را چند بار با مردی غریبه دیده است. شهربانو از پسر جوان میخواهد باهم به نشانی آن مرد بروند. پسر جوان او را به کارگاهی میرساند و نشانی مرد را میدهد. تصویر، روی پلههایی که شهربانو از آن بالا میرود زوم میشود و چند دقیقه بعد شهربانو، مات و مبهوت از پلهها پایین میآید و با عصبانیت مرد جوان را کتک میزند. مردی که رعنا در کارگاه دید، همسرش و پدر فرزندانش بود. او مخفیانه و دور از چشم خانواده جایی زندگی میکرد که فقط رعنا رفت و آمد داشت.
شهربانو، تنهایی را با تمام وجود حس میکند. همسرش که انتظار میرفت این سالها کنار او و فرزندانش باشد، با ترک زن و فرزندانش، آنها را با مشکلات تنها گذاشته است.
در این فیلم، شخصیتها بهراحتی دروغ میگویند و مادر در چند روز مرخصی، متوجه حقیقت میشود. شهربانو که برای عروسی آماده شده، در خیابان با دخترش تماس میگیرد و میگوید تصمیم دارد به عروسی نرود. یک جمله در دیالوگ شهربانو که دختر و پسرش، او را مسبب مشکلاتشان میدانند گفته میشود: «من فقط برای اینکه زندگی بهتری برای شما بسازم، دست به قاچاق زدم.»
فردا صبح باید به زندان برگردد و برای آخرین دیدار، نیمهشب زمانی که دخترش خوابیده به بیمارستان میرود. صبح وارد زندان میشود که به او خبر میدهند شامل عفو شده و بهزودی آزاد میشود. این خبر شاید اصلا برای شهربانویی که بین اعضای خانواده، هویت و جایگاهی ندارد، بسیار سخت است. دلخوشی شهربانو، همسرش بود. او هم با انتخاب زندگی پنهانی نشان داد که برگشتی در کار نیست و شهربانو میماند و مشکلاتش!
آنچه در انبوه مشکلات فیلم «شهربانو» در چشم مخاطب جلوه میکند، عدم حضور مادر در خانه است. حذف فیزیکی مادر، باعث ازهمگسیختگی بنیان خانواده میشود؛ نقشی که هیچ مردی نمیتواند عهدهدار آن شود.
فیلم «شهربانو» جوایز مهمی به دست آورد که ازجمله مهمترین آنها میتوان به چند مورد اشاره کرد: جایزه بهترین فیلم جشنواره جهانی سیدنی، نشان زرین هشتمین جشنواره بینالمللی فیلم شهر، جایزه بهترین فیلم میانفرهنگی جشنواره بروژ بلژیک و جایزه بهترین فیلمساز زن از بیستمین جشنواره داکا.
قطع فوری تمام سوءتفاهمها و بازگشت به زندگی
«قطع فوری» سومین ساخته مریم بحرالعلومی و محصول سال1399 است. در سالی که کرونا به شکل همهگیری در کشور نمایان شد. صدای آهنگ شاد ابتدای فیلم، خبر از یک عروسی میدهد. اما در واحد دیگری از یک مجتمع، زنی در حال جمع کردن اسباب و وسایلش است. «شادی» و «میثم» زوجی هستند که در آستانه طلاقاند. «غزاله» دوست «شادی» برای کمک آمده، ولی با حرفهایش سعی دارد رابطه از هم پاشیده این دو نفر را ترمیم کند و آنها را به زندگی مشترک برگرداند. میثم، آرایشگر است و از زمانی که مغازه خریده، بهخاطر بدهیها و اقساط آن تا دیروقت کار میکند و کمتر در خانه برای همسرش وقت میگذارد. این، اولین و تنها دلیل از هم پاشیدگی زندگی این زوج است. زوجی عاشقی که باوجود مخالفت خانوادهها باهم ازدواج کردند و بهخاطر پیشرفت و داشتن زندگی بهتر، دست به کارهایی زدهاند که همانها، باعث اختلاف شده است. ناگهان زلزله اتفاق میافتد و هر سه نفر، آپارتمان را ترک میکنند و به طرف حیاط میروند. در حیاط مجتمع، خانوادههای دیگری هم هستند که هریک داستانی دارند. این فیلم در اصل روایت مستندی از خانوادههایی است که در اوج همهگیری کرونا در یک شب سرد زمستانی با زلزله غافلگیر میشوند و چون بیماری کرونا مدتها همسایهها را از هم دور کرده، زلزله باعث میشود دور هم جمع شوند.
شادی و میثم میان همسایگان مجتمع، شاهد رفتارها و واکنش آنها نسبت به زلزله و تعاملشان با یکدیگرند. اولین زوج، همان عروس و دامادی هستند که تا چند ساعت قبل، صدای پایکوبیشان در ساختمان پیچیده بود. آنها نگران از چنین اتفاقی در شب ازدواج، میخواهند به خانه اقوام بروند. همسایهای سگش را گم کرده و دنبال آن است. زنی باردار بین همسایگان است که بیحال و بیقرار گوشهای نشسته، شوهرش پرستار است و بهخاطر کرونا در قرنطینه است و نمیتواند کنار همسرش باشد. نگرانیهای این زوج، برای در امان ماندن از کرونا و زلزله، تشویشی را در دل مخاطب ایجاد میکند. لیلا خانم، بانویی است که به خانم باردار رسیدگی میکند و انرژی مثبتی برای همه دارد که در دیالوگهایش پیداست. او از امید به فردای بهتر خبر میدهد و برای همه آرزوهای خوبی دارد. لیلا خانم که مثل یک مادر، حواسش به همه اهالی ساختمان است، سالها پیش، پسری را که عاشقش بوده در تصادف از دست داده و در حسرت روزهای گذشته، رنج تنهایی را به جان خریده، او به شادی گوشزد میکند که حواسش به میثم باشد.
غزاله که در اینستاگرام و شبکههای اجتماعی فعال است، سعی میکند در این موقعیت هم بیکار نباشد و با طرح سوال که آخرین وصیت و آرزویتان چیست؟ اهالی مجتمع را به چالش میکشد. هرکسی از آرزوها و حسرتهای خود میگوید و غزاله از آنها فیلم میگیرد. این فیلم، واقعیت روزهایی است که هریک از ما به چشم دیدییم و تجربه کردیم؛ از مشکلات و ترسهای زندگی، کرونا و شایعه و اخبار پیرامون آن و حتی نبود واکسن حرف میزند.
زوج دیگر این مجتمع ماهی و مجید (با بازی مرحوم علی انصاریان) است که عاشق یکدیگرند و در کلام و رفتار میتوان این را به خوبی دید و درک کرد. یکی از ویژگیهای علی انصاریان در فیلم، امید به زندگی و داشتن لحظات خوش کنار عزیزانش است. در دیالوگی میگوید: «شاید فیلم آخرم باشه...» یا در جای دیگری میگوید: «با اینکه بوی مرگ میداد، ولی خیلی خوش گذشت. انشاءالله همین جمع بهشت!»
در تمام این لحظات «شادی» و «میثم» شاهد روایت این افراد هستند و تماشاگر عشق و محبتیاند که بین زن و شوهرهای اطراف وجود دارد. کنار ترس از زلزله و کرونا، مردهای مجتمع مسابقه فوتبال راه میاندازند و کودکان و زنان هم تماشا و تشویق میکنند. کارگردان سعی میکند نشان دهد که زندگی کوتاه است و باید از کنار هم بودن لذت برد.
خانوادهها بعد از اینکه شب خاطرهانگیزی را کنار اهالی مجتمع به شادی و گرمی گذراندند، کمکم داخل ساختمان برمیگردند. آخرین ساعتهای حضور شادی و میثم، لحظاتی است که برای هماهنگی با نگهبان ساختمان برای ورود ماشینی که قرار است ساعت 9صبح برای بردن وسایل شادی داخل حیاط مجتمع بیاید، نزد او میروند.
با وجود اینکه مخاطب تا پایان داستان هنوز برای جدایی قانع نشده، اما سکانس آخر فیلم، ساعت روی دیوار را نشان میدهد که از 9صبح گذشته، عکس دونفره شادی و میثم و اخطار قطع فوری برق، روی یخچال به مخاطب نشان میدهد که زندگی با مشکلاتش ادامه دارد.