نوع مقاله : ادب و هنر

10.22081/mow.2024.75668

چکیده تصویری

چرا «سرهنگ ثریا» نمی‌تواند وارد پادگان اشرف شود؟

موضوعات

ادب و هنر

 

نبود گفتمان رقیب، قهرمان فیلم را ضعیف می‌کند

چرا «سرهنگ ثریا» نمی‌تواند وارد پادگان اشرف شود؟

دکتر تینا چهارسوقی امین

 استاد دانشگاه

تلاش کارگردان «سرهنگ ثریا» به‌عنوان یک کارگردان فیلم اولی بعد از تئاترهای مختلف قابل‌تحسین است. هر روایتی که با محوریت موضوع زنان باشد، باتوجه به فقدان حضور زنان در سینمای ایران، یا پرداخت بد به‌موضوع زن، بسیار محترم است. هر روایتی که به حافظه تاریخی ما ایرانی‌ها کمک کند، ارزشمند است. فقدان حافظه و آگاهی تاریخی، دلیل اصلی نقص در گفتمان سیاسی جامعه امروز است. گفتمان سیاسی و اجتماعی ما از فقدان حافظه تاریخی درست مردم، رنج می‌برد.

فیلم «سرهنگ ثریا» فقط سوژه‌ای نمونه، برای پرداخت به گفتمان‌شناسی در سینماست. وقتی ما فقط به یک گفتمان، از نظر یک حوزه معنایی و آنچه معنای ایجابی دارد، می‌پردازیم، می‌فهمیم و آن را می‌شناسیم. اما این شناخت تا زمانی که گفتمان رقیبِ آن را نشناسیم، گفتمان دقیق و کاملی نیست. حتی اگر از منظرهای مختلف به این گفتمان بپردازیم و عناصر آن را واکاوی کنیم، اما وقتی در آنجا توقف می‌کنیم، هژمونی که گفتمان می‌سازد، هژمونی پایداری نخواهد بود.

در این فیلم، گفتمان قهرمان زن، غالب است. فیلم با محوریت زنانه است و یک راوی اول‌شخص دارد. یعنی راوی دانای‌کل نداریم که بخواهد همه زوایا را ببیند، بلکه یک نفر راوی داریم که از زاویه دید او، فیلم را نگاه می‌کنیم. دوربین از روی شانه او حرکت می‌کند، همه‌چیز را می‌بیند، می‌شنود و واکنش نشان می‌دهد. به گفتمان ساخته و پرداخته شخصیت اول می‌پردازد و او را در همان موقعیت محوری که قرار دارد، نشان می‌دهد.

فیلم «سرهنگ ثریا» مصداق موقعیت‌محور است. چون شخصیت اول را در بافتی غیر از این، نمی‌بینیم. این‌که «ثریا» برای بقیه فرزندانش چه مادری است و رابطه‌اش را چگونه با آنها تنظیم کرده، در فیلم نمی‌بینیم. انگار همین یک پسر را دارد، درصورتی که او، دختر دیگری هم دارد. این‌قدر به گفتمان ساخته و پرداخته شخصیت اول در موقعیت محوری که فیلم دارد می‌پردازیم که انگار گفتمان رقیبی مقابل آن نمی‌بینیم.

برای کسی که سازمان مجاهدین را نشناسد و نداند این افراد به چه دلیلی در قرارگاه «اشرف» گیر کرده‌اند و نداند برای چه این افراد را داخل «اشرف» اسیر می‌دانند، این پرسش به وجود می‌آید که چه کار به کارشان دارید و بگذارید همان‌جا باشند؟ چرا مادر اصرار دارد پسرش را برگرداند؟ پرسیدن این سوال توسط مخاطب دهه هشتادی، دور از انتظار نیست.

در این فیلم نمی‌دانیم که چرا مادر (ثریا) در حال مقابله با اشرف است. پادگان «اشرف» از روی نام «اشرف ربیعی» همسر مسعود رجوی گذاشته شده. کسی که خودش در سال1360، نماد جدایی از مصطفی رجوی (فرزندش) است که در درگیری تصرف خانه زعفرانیه از فرزندش جدا ‌شد و سال‌ها بعد، وقتی این قرارگاه در شهر دیاله عراق ساخته ‌شد، به‌عنوان نماد زن انقلابی از دید مسعود رجوی و اطرافیانش، «اشرف» نامید شد. کلمه «اشرف» در ادبیات سازمان، نماد یک زن انقلابی است که برای انقلابی‌گری، از فرزندش هم می‌گذرد و از او جدا می‌شود؛ پس این اتفاق برای اهالی کمپ اشرف طبیعی است که باید پیوندهای خانوادگی گسسته شود.

در این فیلم، دیالوگ‌های بسیار فاخر، سنگین و تئاتری وجود دارد که جا داشت دیالوگ‌هایی از خط مشی ایدئولوژیکی سازمان گذاشته شود تا نشان‌دهنده این تقابل گفتمانی باشد. اگر نمی‌توانیم به داخل کمپ اشرف راه پیدا کنیم و از نمای بیرونی به آن نگاه می‌کنیم، لااقل با دیالوگ‌ها باید ایدئولوژی را نشان داد.

ابتدای فیلم، جدایی مادر از فرزند را می‌بینیم. چه خوب بود که نشان داده می‌شد شخصیت «هانیه» ابتدای فیلم هم بوده و همان‌جا چشمش آلوده شده و قطره می‌ریزد. وقتی در تمام فیلم، این نشانه قطره‌ ریختن در چشم، دیده می‌شود می‌توانست نشانه‌ای باشد برای این‌که مخاطب متوجه شود این، همان دختر جداشده از مادر سازمانی ابتدای فیلم است.

از نظر عاطفی و جذب گرایش‌های روان‌شناختی عاطفی داستان به این نتیجه می‌رسیم که هرقدر میزان عاطفه مادری فربه می‌شود، جلوی دید خردورزی و استعدادورزی فیلم را می‌گیرد.

درنهایت نقطه برنده فیلم، نقش «هانیه» با بازی «دیبا زاهدی» است، چون «ثریا» با همه کشش‌های مادرانه نتوانست فرزندش را بیرون بکشد، اما یک مادر که سال‌ها از فرزندش جدا بوده و او را رها کرده، دخترش را جذب کرد. می‌بینیم «هانیه» در یک حرکت غیرقابل انتظار خود را دوباره به منافقین می‌چسباند. این، ایدئولوژی مادر بوده. یعنی مادر بیولوژیک با تمام تلاش‌هایی که برای نجات فرزندش دارد را بازنده نشان می‌دهد، ولی مادر ایدئولوژیک داخل سازمان، برنده است.

در سینمای ایران، پرداختن به موضوع منافقین، بسیار اندک است. شاید اوج آن در دهه1390 باشد. یادمان نرود ضربه‌ای که سازمان مجاهدین از نظر براندازی می‌خواسته به گفتمان جمهوری اسلامی بزند، باتمرکز بر عدم شناخت نوجوانان و جوانان است. یعنی سازمان در دهه‌های 1370 و 1380 به‌دلیل عدم شناختی که افراد نسبت به سازمان داشتند، می‌توانست آنها را جذب کند.

فیلم، در راستای همان عدم شناخت است. در این فیلم هیچ عضوی از سازمان مجاهدین مشاهده نمی‌شود و پرداخت ایدئولوژیکی نمی‌بینیم که بدانیم شست و شوی مغزی چگونه است. انقلاب ایدئولوژیک چگونه است و چه می‌شود که یک نفر باوجود تمام سختی‌ها، وقتی فرار می‌کند و بیرون می‌آید، باز هم می‌گوید «من یک میلیشیا هستم.» میلیشیا بودن، امر مقدسی نمایش داده می‌شود؛ یعنی با این‌که فردی فرار کرده، اما خود را میلیشیا می‌داند.

در نظر مخاطب جوان، قوت ایدئولوژیک سازمان، در برابر گفتمان مادری که فقط گله و شکایت می‌کند، قوام دارد که در برابر سازمان مجاهدین نمی‌شود با این ادبیات کار کرد. ایجاد کنجکاوی برای نسل جوان این‌گونه نیست که من درباره قوی بودن آنها مطالعه کنم. نظرشان این است که چرا این‌قدر قوی بودند؟ یعنی شست‌وشوی مغزی آنها به‌قدری قوی بوده که توانسته‌اند آنها را حفظ کنند.

در ساخت گفتمان غالب چنین فیلم‌هایی، وَهم افراد نسبت به سازمان مجاهدین باید نشان داده شود. چه توهمی بوده که اشرف ربیعی وقتی به زندان می‌رود، آنجا جذب رجوی می‌شود و با او ازدواج می‌کند. تفاوت ایدئولوژیک مجاهدینی حنیف‌نژاد، بدیع‌زادگان، مسعود رجوی و این وهم افراد و توهمی که نسبت به سازمان می‌گیرند باید در چنین فیلم‌هایی نشان داده شود؛ این وظیفه کارگردان و سازمان پشتیبان فیلم است. وقتی سازمانی هنری رسانه‌ای مانند اوج به سمت تولید چنین فیلم‌هایی می‌رود و در پی انتقال وجوه ایدئولوژیک خودش است، باید این مسایل را بازنمایی کند.

در نبود یک گفتمان رقیب، به‌مرور قهرمان ما ضعیف می‌شود. هر گفتمانی در منطق تفاوت‌هایش، تعریف می‌شود و به ثبات می‌رسد، وگرنه هژمونی یک گفتمان، در نبود رقیب ضعیف می‌شود. این ضعیف شدن درنهایت منجر به شکست آن گفتمان می‌شود. در نبود یا عدم پرداخت درست به گفتمان مقابل یا ضد قهرمان، گفتمان قهرمان ضعیف و شکننده خواهد شد و باید این قوت را در تقابل با هم بسازیم.