نوع مقاله : اجتماعی

10.22081/mow.2024.75806

چکیده تصویری

جامعه ما به معلم احترام نمی‌گذارد

موضوعات

 اجتماعی 

گفت‌وگو با خانم معلمی که مخاطبان را در کتاب «زندگی پای تخته سیاه» مهمان سال‌ها تجربه آموزگاری می‌کند

 جامعه ما به معلم احترام نمی‌گذارد

هیچ ناشری حاضر نشد خاطره‌های یک معلم را بخواند

 

میثم رشیدی مهرآبادی

عفت جوادی سال‌ها در دبیرستان‌های دخترانه تدریس کرده است. هم‌زمان با معلمی، به رفتار و خواسته‌ها و ویژگی‌های روحی دختران هم توجه کرده، در سال‌های پایانی تدریس ناگهان بلای کرونا از راه رسید و ظاهر و باطن خیلی چیزها را عوض کرد. مفاهیمی مثل معلم و شاگردی و مدرسه و مکتب جای خود را به صفحه کوچک و پردردسر گوشی تلفن همراه داد. روزگاری که معلم و شاگرد خاطره خوشی از آن ندارند. اما خانم جوادی از این فرصت استفاده کرد و تمام تجربه‌‌های ارزشمند سال‌ها دبیری و شاید مادری برای دختران این سرزمین را نوشت و میوه آن تلاش‌های مکتوب، شد کتابی به نام «زندگی پای تخته سیاه». این کتاب را حتما بخوانید؛ خیلی از اتفاق‌های آن برای شما هم رخ داده و نثر روانی دارد. در جلسه گفت‌وگو همسر خانم جوادی هم حضور داشت و نکات جالبی را مطرح کرد.

 

 

  • خانم جوادی برای‌مان تعریف کنید؛ از شغل و زندگی جالبی که داشتید؟

جوادی: معمولا بهتر از این‌که حرف بزنم، می‌نویسم؛ با نوشتن راحت‌ و کامل‌ منظورم را می‌رسانم. در بیان خواسته‌هایم، ضعیفم. هروقت احساس کردم نمی‌توانم کاری را انجام دهم، رها کردم و رفتم جای دیگری که بتوانم. فرزند یکی از همکارانم با تعجب می‌گفت مامان چه‌طور در طول 30سال 2 تا مدرسه درس دادی، ولی خانم جوادی 9تا مدرسه!

 

  • در حقیقت پناه بردید به نوشتن برای این‌که خواسته‌های‌تان را بیان کنید. لازم بود نوشته‌ها به مخاطب برسد؟

جوادی: نوشتن برای من پناه بردن است. نوشته‌ها را می‌رساندم هرجایی که احساس می‌کردم موثر واقع می‌شود. کم پیش آمد که برای دلم بنویسم، بعد نگه‌دارم گوشه‌ای یا پاره کنم بریزم دور! هرچه نوشتم، مخاطب داشته. از اوایل دهه1370 نوشتن را شروع کردم، اما از سال1384 به بعد درباره آموزش و پرورش نوشتم.

 

  • در دوران سفر به انگلستان؟

جوادی: در آن دوره خیلی نامه نوشتم. به‌خصوص با مدرسه ایرانی آنجا خیلی نامه‌نگاری کردم. از سفر که برگشتم، حس کردم می‌توانم نامه‌ها را تصحیح کنم، طوری‌که ماندگار شود. عادت نوشتن در تنهایی و زندگی دو سه سال در انگلیس، خیلی به من کمک کرد که بهتر و بیشتر بنویسم. وقتی برگشتم ایران، نامه‌نگاری‌ام خوب شد، از هرکسی که دلخور می‌شدم، برایش نامه می‌نوشتم.

 

  • روی کاغذ می‌نوشتید یا به‌صورت مجازی و پست الکترونیکی می‌فرستادید؟

جوادی: آن‌موقع ایمیل نبود و من هم ایمیل را بلد نبودم، هنوز هم بلد نیستم. تمام نامه‌هایم مکتوب است.

 

  • کپی می‌گرفتید یا عکس می‌گرفتید؟

جوادی: کپی می‌گرفتیم. در انگلیس کلی پول کپی دادم.

همسر: در انگلیس، مطلبی نوشت با این عنوان که «هرجا بروی آسمان همین رنگ است» در کیهان انگلیس چاپ شد و مورد استقبال قرار گرفت. ماجرای آن مطلب، این بود که روزی یکی از بچه‌های مدرسه سپند که الان پزشک است، تلفن زد و بعد از تماس، نامه‌نگاری ما شروع شد. نامه، تماس تلفنی و این‌که یادی از من می‌کرد، خیلی به دلم می‌چسبید. این ماجرا را نوشتم و با تلفن شروع کردم، بعد نامه‌ها و این‌که خودت، دنیایت را می‌سازی؛ بنابراین هرجا بروی آسمان همین رنگ است! یک روایت ساده بود. از نظر روحی در شرایطی بودم که از تماس و احوال‌پرسی او خوشحال شدم. حس کردم خوب است بدهم کیهان چاپ لندن. دادم، ولی چند جمله را حذف کردند که خوشم نیامد. در نوشتن نامه‌ها مراقبم حساسیتم نشان داده نشود، منطق غلبه کند و بتوانم حرفم را بزنم.

 

  • همه بچه‌هایی که عکس‌شان روی جلد کتاب است، با شما همراه بودند؟

جوادی: نه، یک نفر اعتراض کرد. من موافق انتشار عکس به‌‌عنوان جلد نبودم، ولی مدیر انتشارات گفت: مسئولیتش با من! چون بچه‌ها مذهبی بودند، نگران بودم مخالفت کنند، اما از انتشار این عکس استقبال کردند. فقط یکی از آنها برایم نوشت «خانم جوادی چاپ کتاب را تبریک می‌گویم، ولی بهتر بود که اجازه می‌گرفتید!» همین. من هم عذرخواهی کردم و از دلش درآوردم. امروز مطمئنم که یکی از ویژگی‌های خوب این کتاب، عکس روی جلد است، تاثیر عجیبی دارد.

 

  • این دختران دانش‌آموز کتاب شما را خواندند؟

جوادی: بله، بیشتر آنها خوانده‌اند. از شاگردانم خبر دارم و می‌دانم دو نفرشان در وزارت آموزش و پرورش استخدام شدند. دانش‌آموزهای قدیم خودم وقتی کتاب را می‌خوانند، خوش‌شان می‌آید و بازخوانی اتفاق‌های آن سال‌ها برای‌شان خیلی جالب است. به‌طور کلی واکنش مخاطب‌ها مثبت بوده است. یکی‌ از خواننده‌های کتاب می‌گفت هیچ‌وقت دنیا را از نگاه یک معلم نگاه نکرده بودیم و دیدن یک کلاس از نگاه یک معلم بسیار جالب است. متاسفانه نمونه دیگری نداریم که معلمی زندگی‌اش را نوشته باشد. به‌همین دلیل کتاب در مدت کوتاهی به چاپ دوم رسید. راستش میان ناشرهای مختلف، جز آقای مهدی قزلی کسی روی خوش به من نشان نداد و حاضر نشد خاطرات یک معلم را بخواند و ببیند ظرفیت چاپ دارد یا ندارد. با چهار ناشر صحبت کردم، آقای قزلی پنجمی بود که گفت: قول می‌دهم بخوانم و چون معلم هستید، کمک‌تان می‌کنم. حتی به ایشان گفتم فکر کنید مادرتان این کتاب را نوشته، شما که دوست ندارید آبروی مادرتان برود، اگر به درد نمی‌خورد، به من بگویید. اصراری برای چاپ نداشتم، فقط چون دوستان می‌خواندند و خوش‌شان می‌آمد، فکر می‌کردم مطالبی دارد که به درد دیگران هم می‌خورد.

 

  • برای چاپ کتاب، چیزی را سانسور کردید؟

جوادی: دوباره ویرایش کردم، ولی نه به‌خاطر سانسور! خانم آهنی جمله خوبی به من گفت که سعی می‌کنم رعایت کنم. گفت «قلم خوبی داری و نوشتن یک نعمت است، از این نعمت، طوری استفاده نکنی که خدا خوشش نیاید.» با این نگاه بعضی نکته‌ها را حذف کردم که نکند سوءتفاهمی پیش بیاید. وقتی می‌نوشتم دو سه بار تصحیح می‌کردم. بیشتر این داستان‌ها را شب تا صبح می‌نوشتم. صبح برای همسرم می‌خواندم، بعد یک‌بار تصحیح می‌کرد، چون سابقه کار اداری داشت، روی جمله‌ها حساس بود و به من کمک می‌کرد.

 

  • دست‌نویس بود یا تایپ شده؟

جوادی: تایپ شده. بعد برای دخترم و همسرش هم می‌خواندم، دوست داشتم صدای من را ضبط کنند.

 

  • پس این کتاب یک نسخه صوتی هم دارد؟

جوادی: آنها دوست داشتند بشنوند و لذت ببرند، نظر نمی‌دادند. ولی جاهایی که درباره دخترم نوشتم، حساس بودم که چیزی خلاف ننوشته باشم. حتی بحثی را که درباره مریم نوشتم، برایش فرستادم و گفتم این را بخوان و نظرت را بگو. درباره فائزه مفصل‌تر از مریم نوشتم. برای فائزه هم فرستادم و گفتم شاید خاطراتم چاپ شود، این را بخوان و اگر فکر می‌کنی چیزی سوءتفاهم بوده، اشتباه یا کم نوشتم، بگو. حتی جایی استناد کردم به صحبت آیت‌الله صدر. آقای قزلی به من پیام داد شماره‌ آقایی که صحبت آیت‌الله صدر را منتقل کردند، دارید؟ حس کردم می‌خواهند راستی‌آزمایی کنند. متن را برای او هم فرستادیم و برای‌مان نوشت «مطالب فوق، خوانده شد و همه مورد تایید است.» تا این حد، سعی کردم مستند باشد.

 

  • این کتاب را بازنویسی کردید؟

جوادی: نه، فقط ویرایش کردم.

 

  • بعضی نویسنده‌ها وسواس دارند و نوشته‌ را چندبار بازنویسی می‌کنند که گاهی نتیجه نهایی، حس و حال اولیه را ندارد.

حدود 120هزار کلمه نوشته بودم، ولی چیزی که چاپ شد، حدود هشتاد هزار کلمه است. کارشناس انتشارات، هر داستانی که به آموزش و پرورش مربوط نمی‌شد، حذف می‌کرد. مثلا درباره استادهای خانم‌مان نوشتم که از ایشان تاثیر گرفته بودم، چون ربطی به آموزش و پرورش نداشت، حذف شد. آقای قزلی گفت: شما باوجود این‌که حساسید، اما خیلی منطقی هستید. انتشارات در حذف مطالب غیرضروری و حاشیه‌ها خیلی کمکم کردند.

 

  • حذف و ویرایش به نفع کتاب شده، چون خواننده می‌تواند روی موضوع خاص آموزش و پرورش و معلمی تمرکز کند.

جوادی: دقیقا همین‌طور است.

 

  • معلم‌های هم‌سن شما، اصرار داشتند زندگی‌شان را از دانش‌آموزها مخفی نگه دارند. شما هم چنین حسی داشتید؟

جوادی: نه، هرجایی ضرورتی احساس می‌کردم، به بچه‌ها می‌گفتم. درباره زندگی‌ام حرف می‌زدم، ولی داستان تعریف نمی‌کردم. سعی می‌کردم نتیجه‌گیری مفیدی داشته باشد. برای شاگردانم از اختلاف روش دو تا پسرم می‌گفتم که در یک محیط و یک مجموعه، با یک تربیت بزرگ شدند، ولی خیلی باهم فرق می‌کردند. دنبال مخفی‌کاری نبودم. دغدغه من در دوران تدریس این بود که کاش تربیت‌معلم خوانده بودم، چون آن‌وقت روش رفتار درست با بچه‌ها را بهتر می‌دانستم. بعضی اشتباه‌های رایج معلم‌ها را من هم داشتم؛ سختگیری‌ بی‌جا در نمره دادن و پرسش شفاهی. همه اینها را می‌گذاشتم به حساب این‌که اگر من تربیت‌معلم خوانده بودم، این‌جور رفتار نمی‌کردم!

 

  • یعنی تا این حد تاثیر دارد؟

جوادی: بله. دوستم خانم آهنی می‌گفت: «در دانشگاه تربیت معلم، استادی داشتیم که کارش همین بود؛ واحد تمرین دبیری با ایشان می‌گذراندیم. روز اولی که آمد سر کلاس، گفت همه‌چیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر زاده نشده. این جمله خیلی به من کمک کرد. به هر کلاس که می‌رفتم، می‌گفتم سواد من اندازه کتاب درسی است، هیچ دانش‌آموزی من را امتحان نکرد، چون ادعایی نداشتم.»

مسایل رفتاری دانش‌آموزان بسیار مهم است. ممکن است رفتار معلم باعث شود دانش‌آموز احساس تحقیر ‌کند. شاید این اشتباه را در سال‌های اول خدمتم داشتم. جمله آخر کتابم این است: «من کارآموز کلاس‌های درسم هستم.» من را به‌عنوان یک معلم پرورش ندادند. همیشه به این فکر کردم که اگر در کنکور، رشته تربیت‌معلم قبول شوی، هیچ مزیتی ندارد. دانش‌آموزی مثل من هیچ‌وقت تربیت‌معلم نمی‌رود، چون می‌گوید من چهار سال درس بخوانم و ندانم محل خدمتم کجاست! وزارت آموزش و پرورش محل خدمت را تعیین می‌کند. من که اجازه ندارم چهار کوچه آن‌طرف‌تر بروم، قطعا نمی‌توانم بروم یک شهر دیگر معلم شوم، پس نمی‌روم در رشته تربیت‌معلم تحصیل کنم. احساس آن دختر و پسر 18ساله که نمی‌داند قرار است کجا برود، در کلاس چه اتفاقی می‌افتد و آثار سوءرفتاری و روانی، آدم را اذیت می‌کند. کجا باید رفتار با دانش‌آموز را بگیریم؟ مطمئنم 90درصد معلم‌ها می‌گویند ما در کلاس یاد گرفتیم و دانش‌آموزها به ما یاد دادند چه‌طور رفتار کنیم و به ما تذکر دادند که خانم چرا فرق می‌گذارید؟ خانم چرا تحقیر می‌کنید؟

 

  • دبیر چه درسی بودید و در چه مقطعی؟

جوادی: شیمی. در دبیرستان تدریس می‌کردم و بیشتر سال آخر دبیرستان و دوره پیش‌دانشگاهی را درس می‌دادم. تا پایان خدمتم، دوم و سوم تجربی و ریاضی درس می‌دادم.

 

  • چه سالی بازنشسته شدید؟

جوادی: داستان معلمی من پیچیده است، باید کتاب را بخوانید. سال 1395 تدریس را کنار گذاشتم.

 

  • بعد از پنج شش سال شروع کردید به نوشتن کتاب؟

جوادی: ابتدای دوران کرونا، خلأ بزرگی برای من ایجاد شد که باعث شد به‌طور جدی به نوشتن فکر کنم. تا آن موقع دغدغه‌های فکری‌ام فقط آموزش و پرورش بود. انگیزه‌ام زیاد بود و در مقدمه توضیح دادم. در این دوره بهانه‌های مختلفی پیش می‌آمد که می‌گفتم خوب است بنویسم. بهانه‌ مهم این بود که فرصت صحبت کردن با بچه‌ها نداشتم، چون آنها تند‌تند درس خواندند و ازدواج کردند. حس می‌کردم بچه‌ها خیلی من را نمی‌شناسند و از اول شروع کردم.

دلیل دیگر این بود که احساس می‌کردم تجربه‌های مفیدی دارم برای کسانی که می‌خواهند معلم شوند. پس این کار من، نوعی آموزش غیرحضوری یا انتقال تجربه غیرمستقیم است و این هدف، برایم مهم بود. هدف دیگر مادرم بود که تاحالا درباره‌اش صحبت نکرده‌ام. مادرم وقتی هم‌سن‌وسال من بود، مدام می‌گفت اگر می‌توانستم، حتما خاطره‌هایم را می‌نوشتم. ولی متاسفانه فراموشی گرفت؛ فکر می‌کردم اگر ننویسم ممکن روزی اصلا یادم نیاید که این اتفاق‌ها افتاده. در شروع نوشتن، هدف این نبود که کتاب شود. اگرچه از نوجوانی به خودم می‌گفتم بالاخره کتاب می‌نویسم. در ادامه کمک همسرم و پشتیبانی‌های دوستانم خانم‌ها بخارایی و آهنی، باعث شد جرأت پیدا کنم.

 

  • از خوبی‌های همسرتان هم سر کلاس به دخترها چیزی می‌گفتید؟

جوادی: نه، هیچ‌وقت ضرورتی پیش نیامد که در کلاس بگویم همسرم چه شغلی دارد یا درباره او صحبت کنم. ولی یکی از دانش‌آموزانم که الان پزشک است، وقتی آمد پشت در کلاس که کارت عروسی‌اش را بدهد، گفت: خانم شما یک جمله گفتید خیلی به درد من خورد! گفتید «دنبال این نباشید آدم بی‌عیب پیدا کنید، دنبال این باشید عیب‌هاش را بشناسید و ببینید می‌توانید با این عیب‌ها زندگی کنید یا نه.» یکی از ویژگی‌های اخلاقی من به‌عنوان معلم، این است که می‌توانم آدم‌ها را بپذیرم با اشکال‌ها و نقص‌هایی که دارند.

 

  • آقا شما مشغول چه کاری بودید؟

همسر: کارمند شرکت نفت بودم. از سال1362 استخدام شرکت نفت شدم تا سال1394 که دوران بازنشستگی من آغاز شد. در تمام این سال‌ها در تهران زندگی کردیم، به جز 2سال که رفتیم لندن.

 

  • شما نسلی از معلمان هستید که هرگز تکرار نمی‌شوید!

جوادی: این‌جور فکر نکنید، هر نسل ‌ما از نسل قبل باهوش‌تر و تواناتر است و بهتر می‌تواند راهش را پیدا کند. الان هم در مجموعه معلم‌ها چنین آدم‌هایی داریم، منتها زمانه و جامعه عوض شده، خانواده‌ها و بچه‌ها هم تغییر کردند. زمانی تمام آمال و آروزی بچه‌ها، معلم‌ها بودند. معلم‌ سنگ صبور بود برای دانش‌آموز. یکی از دوستانم که معلم است می‌گفت: «همیشه آخر سال به بچه‌ها می‌گفتم بدون این‌که اسم‌تان را بیاورید، هر انتقادی به کلاس دارید، برایم بنویسید. اگر نگویید، به شاگردان سال بعد خیانت کردید، بگویید تا من اشکال کارم را بدانم. یکی از دانش‌آموزها چهار پنج صفحه برای من نوشته بود، فکر ‌کردم دارم خواب می‌بینم. از زندگی و فشاری که در مدرسه‌ وجود داشت، تمام درد‌دل‌هایش را نوشته بود.» الان این‌جور نیست، چون ذهنیت بچه‌ها نسبت به معلم، مثل قدیم نیست. حاشیه‌های زندگی‌ بچه‌ها خیلی زیاد شده، ایده‌آل‌های زندگی‌شان را جای دیگری جست‌وجو می‌کنند. وقتی جامعه به معلم احترام نمی‌گذارد، وقتی مدرسه، غیرانتفاعی می‌شود و مادر مدام به بچه می‌گوید ما این‌قدر پول دادیم، باید معلمت فلان کار را کند و... وقتی این اتفاق‌ها می‌افتد، ارزش معلم ازبین می‌رود.

 

  • حتی ساختار آموزش و پرورش.

جوادی: بیشترین اذیت‌ها را از ساختار آموزش و پرورش دیدیم. گفتند معلمی شغل انبیاست، ولی من قبول ندارم، چون انبیا حمایت شدند از طرف کسی‌که برگزیده شدند و در پی هدایت مردم بودند. چه کسی از ما حمایت کرده؟ از وقتی وارد آموزش و پرورش شدیم، محکوم بودیم، برای ابتدایی‌ترین کارها باید خواهش و تمنا می‌کردیم، از ما سوال می‌کردند و گاهی بازخواست می‌کردند. در مدرسه‌های غیرانتقاعی که خیلی بیشتر! این جمله در کتاب «زندگی پای تخته سیاه» هست که نوشتم: «معاون کم‌سواد و بی‌تجربه، همچنان همه‌کاره ماند!» این اتفاق، چقدر خطرناک است و مدرسه در این شرایط سامان نمی‌گیرد. چرا؟ چون این آدم همه‌کاره است، در حالی‌که نه سواد دارد و نه توانایی.

خواهرم با معلمی شروع کرد، ولی ادامه نداد، معلمی را کنار گذاشت. می‌گوید: «معلمی را دوست داشتم، ولی به‌خاطر خانواده کنار گذاشتم.» خواهرم مادر دوم من بود، چون من بچه آخر خانواده بودم و او راهنمای من بود.

همسر: همین‌طور که اشاره کردند، من تا قبل از بازنشستگی، به‌شدت درگیر کار بودم به‌خصوص بعد از پیروزی انقلاب، چون نسل ما احساس مسئولیت می‌کرد. بی‌توقع کار می‌کردم و انتظار مادی نداشتم و شاید همین باعث شد شناختی نسبت به توانمندی‌‌های‌ همسرم پیدا نکنم و این فرصت و مجال را پیدا نکردم و سخت درگیر کار بودم. حتی وقتی به خانه برمی‌گشتم ذهنم درگیر کارهای اداره بود. حتی به بچه‌هایم هم نرسیدم و مسئولیت تربیت بچه‌ها و آموزش آنها، همه روی دوش همسرم بود و من تقریبا خارج از گود بودم. از این جهت کوتاهی کردم، هم در حق ایشان و هم بچه‌ها. بعد از این‌که بازنشسته شدم، نشست و برخاست‌ ما بیشتر شد و کنار هم بودیم، توانمندی‌های همسرم بیشتر برایم آشکار شد و قدرش را بهتر شناختم. اگر خدا توفیق دهد، سعی می‌کنم شکرگزار توانمندی‌هایش باشم. کتاب «زندگی پای تخته سیاه» روایتی است از یک زندگی و بخش‌های تربیتی و اخلاقی کتاب، بسیار آموزنده است. کتاب فقط درباره معلمی و آموزش و پرورش نیست. پر از تجربه‌هایی است که می‌توان از آن استفاده کرد. بحث‌های اخلاقی و تربیتی و نکات آموزنده در آن موج می‌زند. اگر کسی این کتاب را با دقت بخواند، نکته‌های آموزنده‌اش برجسته‌تر از بحث‌های آموزش و پرورش است. تلفیقی است از مباحث اخلاقی و تربیتی و بحث‌هایی که برمی‌گردد به آموزش و پرورش و ضعف‌هایی که در سیستم آموزشی‌ داریم. امیدواریم روزی بالاخره مسئولان به این بحث‌ها برسند، توجه و استفاده کنند. همان‌طور که در مقدمه کتاب آمده؛ کتاب تقدیم می‌شود به کسانی‌که می‌خواهند آشنا شوند به دردها و دنبال درمان آن هستند.

جوادی: همسرم لطف دارد! ولی واقعا اگر همکاری ایشان و موافقت بچه‌ها نبود، این کتاب نوشته نمی‌شد.

 

  • موافقت از نظر محتوایی؟

جوادی: بله. خیلی‌ها دوست‌ ندارند ماجراهای زندگی‌شان منتشر شود. مثلا اتفاق‌هایی که برای دخترم افتاده، از او اجازه می‌گرفتم تا بنویسم، که این همکاری بزرگی بود.

 

  • وقتی موفقیت این کتاب را دیدید، مشغول نوشتن کتاب دیگری نشدید؟

جوادی: هنوز به آن آرامش فکری نرسیدم. اما نوشتن را دوست دارم.

 

  • این قلم، این دایره لغات، این طبع لطیف و تجربه‌هایی که دارید در قالب داستان یا حتی در قالب روایت، خواندنی است.

جوادی: همیشه می‌گویم که نویسنده نیستم. فقط دوست دارم این کتاب خوانده شود و اثرش را در معلم‌ها و شاگردها و در آموزش و پرورش ببینم، تمام دغدغه‌ام همین است.

 

  • اثرگذاری در آموزش و پرورش زمان‌بر است، به این زودی نمی‌شود تغییری دید، اما فرصتی خوبی است حداقل خاطره همکاران‌تان را بنویسند.

جوادی: من که بسیار مشتاقم؛ البته یک بار این کار کردم. دوستی خیلی صمیمی دارم که مشکلی در زندگی‌اش داشت و این مشکل هر روز بزرگ‌تر می‌شد. گریه و زاری می‌کرد و بسیار ناراحت بود. به او گفتم اجازه بده نامه‌ای بنویسم برای جماعتی که به مساله مربوط‌اند. نامه‌ای هفت هشت صفحه‌ای نوشتم؛ دوستم حالش بهتر شد، حداقل از نظر روحی آرام شد. فکر کرد کسی هست که می‌تواند خواسته‌هایش را به او بگوید. بعضی همکارها کتاب «زندگی پای تخته سیاه» را می‌خوانند و می‌گویند انگار من نوشتم! یکی از همکارها می‌گفت انگار من گفتم و خانم جوادی نوشته. حرف دل خیلی از معلم‌هاست! یکی دیگر از همکاران که دبیر بازنشسته است،  گفت خیالم راحت شد وقتی این کتاب را خواندم و متوجه شدم مشکلاتی که خانم جوادی در آموزش و پرورش داشته، من هم داشتم و تنها نبودم.

15سال در مجموعه‌ای کار کردم که بچه‌ها از اول دبستان تا کنکور، درس می‌خواندند. در این مجموعه به تعداد دانش‌آموزان، انواع اخلاق و رفتار داشتیم. درست نیست بگوییم آموزش و پرورش کاملا می‌تواند بچه‌ها را تربیت کند. بار تربیت نسل جوان را نیندازیم روی دوش آموزش و پرورش؛ این مساله خیلی به خانواده ربط دارد. نهاد خانواده خیلی مهم‌تر است. هروقت جایی گیرمی‌افتیم، یقه معلم‌ها را می‌گیریم و می‌گوییم فلان دانش‌آموز مساله‌دار با کی درس خوانده؟ در کدام مدرسه درس خوانده؟ همیشه به بچه‌های سال آخر می‌گفتم بچه‌ها اگر مدرسه موثر بود، الان باید 70دانش‌آموز یک‌جور می‌داشتیم، ولی شما متفاو‌ت‌اید. البته در خانواده هم همین‌طور است؛ سه فرزند دارم، هریک از دیگری متفاوت است. مدام این و آن را محکوم نکنیم. برای تربیت آدم‌ها، بخشی را بگذاریم به عهده خود آدم‌ها. به آدم‌ها شخصیت دهیم، زمینه دهیم تا خودشان را نشان دهند. خطا کنند و برگردند و خطای‌شان را درست کنند. اگر بچه در خانواده خوب تربیت شود، در هر فضایی قرار بگیرد، آزمون و خطا می‌کند. آدم خیلی نباید نگران باشد، بچه می‌تواند تصمیم درست بگیرد. تربیت اخلاقی بچه‌ها در کنار رشد توانایی و آینده درخشان آنها بسیار مهم است.

ما باید زمینه‌های رشد را در اختیار بچه‌ها قرار دهیم. دلم می‌سوزد وقتی می‌بینم بچه‌ای را می‌آورند؛ من به او درس بدهم. می‌بینم این بچه گیر دارد، وقتی به خانواده‌اش می‌گویم، می‌گویند تقصیر معلم فلان درسش است. در حالی‌که این بچه در خانواده بزرگ شده، نیندازیم گردن این و آن. نگوییم پسر نوح با بدان بنشست! پسر نوح، زمینه با بدان نشستن داشته که رفته با بدان بنشسته!

حضرت علی علیه‌السلام می‌فرماید: خدایا هرچه به ما دادی امانت است و امانت، پس‌گرفتنی است. خدایا اگر خواستی پس بگیری، اول جان‌مان را بگیر، مبادا عقل‌مان بگیری، مبادا چشم‌مان، گوش‌مان، ایمان‌مان را بگیری.